بدویین بیاین غیبت نصف شب

میدونی اونقدر بدبختی و بیماری دارم که بدترین حرفها رو هم بهم بزنن ناراحت نمیشم

گفتن نتونستی عین خواهرت دکتر بشی

اصلا دوست ندارم به این چیزا فکر کنم به اندازه ی کافی به وقتش ناراحت شدم 

کاش به جای این سوال میپرسیدی چی تو زندگیتون خیلی خوشحالتون کرده و حالتون رو خوب کرده 😊

پدرم هیچوقت نزاشت تولد دوستام برم البته اون دوستم صمیمی بود ولی یه تعارف خشک خالی زد از هردو طرف قلبم شکست

از وقتی شوهرم استخدام شده همه اطرافیان دارن بهم حسودی میکنن بخدا هیچچچچ کار بدی در حقشون نکردم. اصن کاری ب کار کسی ندارم من. همش پشت سر خودمو شوهرم چرت و پرت میگن. در حالی ک ما اصن راجبشون فکر هم نمیکنیم چ بخوایم حرف بزنیم. 

یکی از خاله هام ک هرجا میشینه میگه یکی یدونه خل دیوونه. اخه شوهر من تک فرزنده. 

ینی حالمو بهم زدن همشون

وای مادر شوهرم بعد عروسیم بهم همش میگفت ما فلانی رو واسه پسرمون میخواتسم فلانی واسه این نیومد عروسیتون چون دخترشو واسه پسرمون نگرفتیم دیگ اینم خودش خواست تورو رفتیم من کلی وسیله بردم خونه پسرش ولی میگفت همه چیو ما خریدیم چون اصلا نیومد واسه وسایل بردن فکر میکردن پسرشون همه چیو حریده در حالی که اینجوری نبود الانم بهم میگه طلاق بگیر اگه دوس دری من اصلا باهاش رفت امد ندارما ولی خب دیگ

من ۲۱ ساله پدر و مادرم رو از دست دادم خواهر برادرم کوچیک بودن من و همسرم همه کار براشون کردیم 

 یعنی من هنوز نرفتم  سهمم رو از خونه پدرم بگیرم خواهر برادرم توش دارن زندگی میکنن 

اونا هیچ کاری برای من نکردن هیچ کاری  

 و اینکه خالا که بزرگ شدن به من به چشم گلفت  و به شوهرم به چشم نوکر در خونشون نگاه میکنن

به همین خاطر ازشون متنفرم 

بغل کردن دخترم و اولین باری که بهش شیر دادم حس خیلی خوبی بهم داد . لذت بخشترین اتفاق زندگیم بود . تکرار نمیشه 😊

وقتی پایان نامم دفاع کردم کلی خوشحال بودم چون بابتش خیلی زحمت کشیدم مقاله ام که چاپ شد با خوشحال تعریف کردم یکی از بستگانم گفت اینهمه زحمت کشید خب حالا که چی مثلا نمیدونم شاید گفتنش عادی به نظر بیاد ولی خیلی دلم شکست و اون شخص هم از قصد گفت چون کلا خوشش میاد آدم تحقیر کنه