2777
2789
عنوان

عمل فیبروم

10817 بازدید | 24 پست

سلام دوستان من حدودا یک ماه گذشته عمل فیبروم انجام دادم میخواستم تجربیاتم رو بگم کسانی که فیبروم دارن استفاده کنن 


حدودا دو سال بود که پریود های شدید و دردناکی داشتم درحدی پریود های بدی داشتم که وقتی حس میکردم دارم پریود میشم تا به سرویس برسم لباس هام خون میشد 😔 شبا تا صبح درد میکشیدم همیشه حس میکردم تو دلم بچه تکون میخوره یه جورایی مثل اوایل که مثل نبض میزنه بعد ها که گذشت کم کم انگار اون بچه داشت بزرگ تر میشد . تو سونوگرافی هایی که رفتم گفتن کوچیکه و جای نگرانی نیست منم دیگه تنبلی کردم و ادامه ندادم درمان رو هر بار پریود شدید میشدم و معذرت میخوام لخته های بزرگ ازم میوفتاد فکر میکردم فیبروم افتاده و میگفتم دیگه راحت شدم خلاصه هر دکتر رفتم بعد از دوره ۶ ماهه آزمایش و سونوگرافی و دارو های مختلف به این نتیجه میرسیدن که باید جراحی بشم ولی میگفتن فیبروم ها جای بدیه و اگه نتونستن فیبروم هارو خارج کنن رحم رو کلا برمیدارن 



 حتی یکی از دکتر هایی که رفتم بعد از تکرار ۴ باره پاپ اسمیر گفتن که میخواستن مطمئن بشن که من سرطان دارم ینی انگاری کل دنیا رو سرم خراب شد وقتی گفت باید شیمی درمانی بشی من یه پسر ۷ ساله دارم شبی که اون حرف رو شنیدم تاصبح نگاش کردم گریه کردم که بلد از من چی سر بچم میاد🥺صبح که بردمش پیش دبستانی خودمون هم همیشه سر کلاس ها حضور داشتیم روز شهادت حضرت زهرا بود معلم پسرم گفت تصور کنید جای حضرت زهرا باشید و بدونید فردا نیستید میتونید از بچه هاتون دل بکنید؟ منی که دیروزش کلی حرفای ناامیدانه شنیده بودم انقد گریه کردم که حالم بد شد زنگ زدن اورژانس و بستری شدم😔هر بار که بستری میشدم به خانوادم چیزی نمیگفتم چون شاغل بودم معمولا پسرم خونه مادرم بود و از بابت پسرم نگرانی نداشتم وقتی بستری میشدم بدون اطلاع خانواده و اطرافیان تنها بدون همراه و ملاقاتی بستری بودم واقعا برام روزهای وحشتناکی بود ساعت ملاقات یا میرفتم حیات بیمارستان گریه میکردم یا پرده های کنار تخت رو میکشیدم و گریه میکردم از این بابت به مادرم نمیگفتم که بخاطر بستری بودن من هی تو راه خونه و بیمارستان نباشه اونوقت بچه خودم اذیت میشد و از طرفی از بیماری من غصه میخورد خلاصه تصمیم گرفتیم بریم تهران چون دکتر های شهر خودمون کاملا مارو ناامید کرده بودن میگفتن هم سرطان داری هم فیبروم و هم داری یائسه میشی یدونه بچه داری پس رحم رو کامل تخلیه کن تا بدتر از این نشدی 



 یکی از دوستان دکتری رو معرفی کرد که اقوامشون جراحی شده بود و خیلی راضی بود 

وقت گرفتم و رفتیم برای ویزیت 

انقدر خانم دکتر مهربون و دوست داشتنی بود از دیدنش حالم خوب شد واقعا 

همون آزمایشات شهر خودمون رو دیدن و گفتن نیازی به تکرار آزمایشات و سونوگرافی نیست 

گفتن هیچ سرطان هم ندارم

و علائم یائسگی بخاطر وجود فیبروم های زیاد هستش بعد از عمل رفع میشه 

از بس خسته شده بودم به خانم دکتر گفتم که زودتر برام وقت عمل بدید هم خیلی درد کشیدم و هم از دکتر رفتن خستم هر بار قرار میشد آزمایش مجدد برم گریه میکردم حالم از هر چی آزمایش و دکتر و سونو های فراوان بهم میخورد 


ولی این دکتر کلی با دکتر های دیگه فرق داشت 


معاینه کرد و گفت عفونت داشتی عفونت باعث شده دهانه رحمت زخم بشه بخاطر همین تشخیص سرطان دادن زخم رو باید فریز کنن تا خوب بشه چون عفونت هم داشتم عفونت نمیزاشت زخم خوب بشه زخم نمیزاشت عفونت رفع بشه قرار شد ۶ ماه فریز بمونه تا زخم خوب بشه با وجود زخم نمیشد عمل بشم 

بازم دکترم دارو داد که شاید اون ۶ ماهه معجزه ای شد و بدون جراحی فیبروم ها دفع شدن 

درد زخم به شکلی بود که هر لحظه حس میکردم چاقو میزنن تو دل و واژنم  وقتی میرفتیم تهران از درد نمیتونستم بشینم کل راه رو تو اتوبوس وایساده بودم همه فکر می‌کردن بخاطر اتوبوس و کلی بهم میرسیدن که حالم خوب بشه 


ولی برگشتنی کلی دردم کم شده بود چون همونجا دکتر زخمم رو فریز کرد 

و اینکه من سرگیجه شدید داشتم که تو شهرمون هیچکدوم از دکترا متوجه نشده بودن دلیلش چیه 

ایشون تشخیص دادن بخاطر اینه ک قندم خیلی پایینه 

بعد از فریز دیگه درد های روزانم خیلی کم شده بود و هم اینکه حرف های خانم دکتر کلی اميدوارم کرده بود انگاری خدا بهم یه فرصت دوباره برای زندگی داده بود🥺


بعد از ۶ ماه زخمم خوب شد و رفتیم برای ویزیت و وقت عمل 

متاسفانه دکترم بیمارستان دولتی نمی‌رفت و باید خصوصی عمل میشدم 

دکتر اسم بیمارستان هارو گفت که انتخاب کنم ایشون هماهنگ کنن 

که از منشی پرسیدم کدوم بیمارستان کادرش خوبه آخه من همراه هم نداشتم مادرم باید پسرم و نگهداری میکرد همسرم هم میترسیدم نتونه کاری برام انجام بده بخاطر همین دنبال بیمارستانی بودم ک از کادرش لااقل خیالم راحت باشه

گفتن که عرفان نیایش بیمارستان خوبیه 

اما وقتی تماس گرفتیم هزینه عمل خیلی بالا بود و ما هم مستأجر و با کلی قسط و اجاره نمیشد همچین هزینه ای کنیم من بیخیال عمل شدم و دیگه گفتم نمیخوام برم چون پولی نداشتیم

همسرم خیلی ناراحت و نگران من بود که سریع تر عمل بشم گفت لااقل تو شهر خودمون یه دکتر خوب پیدا کنیم که تو بیمارستان خصوصی شهر خودمون عمل بشی و اینجوری مامانت هم همراهت هست نگران بعد از عمل هم نیستی 

بازم از همون دوستم خواستم راهنمایی کنه 

از یه دکتر وقت گرفت و من بخاطر خواهش ها و نگرانی همسرم به اجبار رفتم دکتر 

ایشون گفتن باید دوباره کل آزمایشات و سونو و ام آر آی رو تکرار کنن چون خودشون ننوشتن 

و دقیقا باید جایی که ایشون میگن برم انجام بدم از داروخانه ای که ایشون میگن دارو بخرم 

انگاری با یه نفر که فقط فکر جیب خودشه طرف بودی دیگه 

رفتم ۱۰ میلیون بیشتر هم خرج فرمایشات این دکتر شد و در آخر جواب هارو که نگاه کردن 

واااااااااای دخترم رحمت پر از فیبروم ریز و درشته  با خنده 😑

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

منم که عصبی بودم چرا بازم دارم مثل اوایل حرف اینارو تحمل میکنم 

گفت خب الان میتونی بری باردار بشی اونوقت فیبروم هات هم میوفتن 

گفتم خانم دکتر بنظرتون تو رحمی که میگید پر فیبروم الان جایی برای بچه هست که درمانتون اینه؟

گفت اع راست میگیا حواسم نبود 

پس بیا عملت کنم بعد بچه بیار 

برگشتم خونه گفتم نمیخوام دیگه اسم دکتر کسی بیاره من خودمو میکشم خسته شده بودم آخه بیای جون خودتو بسپری به دکتری که در حد خودت هم دانشی نداره از دردت🥲


همسرم به هر دری زد که پول جور کنه بریم عمل 

به همه ی دوستاش و اطرافیان گفته بود هر کی در حد توانش بهمون قرض داد دقیقا اون دوستایی ک داشت و من ازشون بدم میومد بهمون قرض دادن و کلی نگران حال من بودن آخریا هم روحیه نداشتم و پاچه میگرفتم هم خیلی دردام شدید و بیشتر از قبل شده بود در حدی پریود میشدم جون راه رفتن حتی حرف زدن نداشتم 

با این حال سرکار هم میرفتم واقعا طاقت هیچی برام نمونده بود 

یه شب برادرم افطاری دعوتمون کرد دیگه ۳ روز بود حالم از غذا خوردن هن بهم میخورد غذا میدیدم بالا میاوردم 

زن داداشم گفت یکم زودتر بیا خیلی وقته ندیدمت دورهم باشیم داداشم اومد دنبالم رفتیم خونشون انقد با زن داداشم رودربایستی دارم که بهش حتی نگفتم حالم بده و ۴ روزه نتونستم دیگه روزه بگیرم اونم کلی تدارک دیده بود بخاطر منکه خیلی ضعیف شده بودم اون مدت 

هر چند دقیقه میرفتم سرویس بالا میاوردم برمیگشتم

اذان کا شد مامان و بابا هم اومدن من سر سفره تا اذان گفت یکم سوپ خوردم دوباره حالم بهم خورد میخواستم پاشم نتونستم افتادم 

زنگ زدن اورژانس تا اورژانس بیاد داداشم هر کاری کرد من جون پاشدن نداشتم اومدن سرم زدن و چند تا آمپول همونجا خوابم برده بود تا شب ساعت ۱۲ بود بیدار شدم دیدم مامانم بابام انقد گریه کردن چشماشون قرمز قرمز پسرم انقد نگرانم بود تا چشمامو باز کردم زد زیر گریه 

دیگه از اونجا که برگشتیم همسرم گفت شده کلیه هامو میفروشم ولی تو باید عمل بشی

رنگم کاملا زرد شده بود از کم خونی و ضعف 

بالاخره هماهنگ شدیم برای عمل 

به مامانم نگفتم چون نمیخواستم نگران بشن

رفتیم و عمل شدم ساعت یک ظهر رفتم اتاق عمل شب ساعت ۱۰ بود بهوش اومدم 

اتاق عمل و گذاشته بودم رو سرم از درد شدیدی که داشتم همش به پرستار میگفتم من دستشویی دارم بیا کمکم کن تا بیام پایین تو تصور خودم میگفتم الان میاد منو میاره پایین بخاطر دستشویی انقد تو توهم و درد بودم 

بعد از کلی داد زدن پرستار اومد کنارم گفت دخترم تو بیشتر از ۲۰ تا فیبروم تو رحمت بود این دردا عادیه فکر کن بعدش میخوای خوب بشی بچه دار بشی 

بعد از چند دقیقه اومدن جا ب جا کنن دو تا آقا کل راه ناله کردم و اونا میگفتن آروم باش همسرم بیرون منتظرم بود آقائه به همسرم گفت بیا اینم خانومت از بس که رفتی اومدی گریه کردی حالش و پرسیدی خستمون کردی بیا ببین حالش خوبه خوبه 

همسرم و که دیدم بيشتر گریه کردم🤦‍♀️😅

اونم همش میگفت آروم باش بخدا میدونم درد داری 

بردن ccu  انقد داد زدم مریضا اومدن بالا سرم ۲ تاشون میگفت آروم باش آخه چرا تو این سن تورو آوردن پیش ما پیر بودن همشون

دیدن زیادی داد میزنم بعد از یه ساعت بردن icu اونجا یکی دیگه هم مثل من بود اون داد میزد من داد میزدم دیگه پرستار زنگ زد به دکترم گفت مریضت خیلی بی تابی میکنه و نمیتونیم کنترلش کنیم دردش زیاده گفت مورفین بزنید آروم نشد شیاف بزنید نزارید درد بکشه 

صدام کاملا گرفته بود پرستار اومد مورفین زد ولی من بازم درد داشتم بازم داد میزدم اومد سه تا هم شیاف زد بازم درد داشتم  ولی بعد از چن دقه خوابم برد 

بیدار شدم فکر میکردم چند روزه خوابیدم چون گفته بودن فردا میرم بخش داد میزدم کو چرا منو نبردین بخش گریه میکردم باید صدای پسرم و بشنوم بیقراری داشتم هم درد هم دلتنگی تنهایی 

اومد گفت ساعت ۳ صبح ما تورو کجا ببریم صبر کن صبح بشه میگفتم دروغ میگی باید منو ببرید بخش

تا صبح مخ همشونو خوردم 

صبح شد خوابم برد یکم مسکن زدن دوباره 

اومده بودن آزمایش بگیرن از درد اینکه دنبال رگ بود بیدار شدم قبل اینکه نگاش کنم گفتم بیشعور ب من دست نزن درد دارم 

آقائه خندید گفت بیشعور مجبوره😅

دو روز و نصفی icu بودم چند تا دوست پیدا کرده بودم سرشون غر بزنم آخه یه قطره آب هم حق نداشتم بخورم از شب قبل از عمل ناشتا بودم و تشنه کل لبام زخم شده بود 


همسرم بیرون تو سالن میخوابید نگرانش بودم نگران پسرم مامانم 


مامانم زنگ زده بود دیده بود گوشیم خاموشه نگران شده بود به همسرم زنگ زده بود اونم گفته بود حالش خوبه نگران نباشید 


خونم رو ۴ بود بعد از عمل باید ۱۰ میشد تا بریم بخش 


اما رسیدگی کادرشون با اینکه بیمارستان خصوصی شهریار بود 


در حد رسیدگی بیمارستان دولتی ما هم نبود اصلا فکر بیمار نبودن 


تو سه روز اول من با همون لباس عمل که پاره بود تو خون و ملافه ای که از اتاق عمل تا بخش همراهم اومد و عوض نشد 


پتو بوی خون میداد حالم بهم میخورد 


بالاخره قرار شد بریم بخش با ذوق از آقای پرستار گوشی گرفتم زنگ زدم همسرم بیاد کنارم 


آخه گوشی نداشتم بخاطر دستگاه ها اجازه نداره بیمار گوشی داشته باشه 


تا اون بیاد منو آماده کردن برای بخش رفتن تو راه همسرم رسید انگاری دنیارو داده بودن بهم 


سریع زنگ زد با مامانم حرف زدم 


بردن بخش تو راه با بیمار بر ها تا برسیم همش دعوا میکردم من درد دارم آروم برید 


رسیدیم به یه پرستار مهربون و دلسوز سپردن که بهم بعد از ۳ ساعت آب بیارم بده و آبمیوه بخورم کمکم کنه راه برم اومد یکم بهم آب داد خوردم اونجا بود بعد از ۴ روز تشنگی فهمیدم آب که ما قدرش رو نمیدونیم چقدر خوشمزه بوده 


آبمیوه داد خوردم


بعد از چن دقه گفت بیا کمکت کنم راه بری 


پتو رو کنار زد من لباس اتاق عمل تنم بود پاره پوره و خونی 


گفت باید همشو در بیارم پانسمان رو باز کنم بعد پاشی راه بری پانسمان و لباس هارو در آورد در هارو بست دستم و گرفت راه رفتیم بعد برد سرویس گفت سوند رو در میارم خودت دستشویی کن تو شستن و همه چی کمکم کرد واقعا بین اونهمه پرستار فرشته بود پاهام کامل خونی بودن شست تمیز کرد 


ملافه هارو عوض کرد تخت رو مرتب کرد برام رفت لباس آورد پوشیدم با بتادین زخمم رو شست و پانسمان کرد سرم زد بازم بهم آبمیوه و خوراکی داد و رفت 


۲ روز تو بخش بستری بودم با کلی ماجرا ها و درد هایی که بازم داشتم دکتر برام درن گذاشته بود کنار بخیه ها هر بار تکون میخوردم اندازه یک استکان خون میومد و پانسمان و لباسم خونی میشد 


همسرم خیلی اذیت شو و خیلی کمکم بود همش خداروشکر میکردم که با همسرم اومدم نه با مامانم نمیتونستم پیش مادرم راحت باشم و ازش کاری بخوام 


شبانه روزی هر کاری که داشتم همون لحظه انجام می‌داد 


میخواست برای برگشتنمون آمبولانس هماهنگ کنه تا راحت باشم آخه دکترم مفته بود ده روز تهران بمونیم بعد از کشیدن بخیه ها برگردیم


ولی خب نزاشتم آمبولانس بگیره خیلی هزینش زیاد بود و ماهم کلی بدهی داریم 


برادرم زنگ زد که میاد دنبالمون اومد و به دکترم قول داد که از آمبولانس هم آروم تر برسونه منو 


کل راه و انقد تند میرفت که میترسیدم و درد داشتم میگفت آبجی کیف میکنی مث آمبولانس سرعتی میرسونمت😑😐 درد عمل یه طرف درد رسوندن داداشم یه طرف راهی که معمولا ۵ ساعت ۴ ساعته میرسن ایشون ۳ ساعتم نشده بود مارو در خونه پیاده کرد😐


سرویس فرنگی هم داداشم برام خریده بود تا ما برسیم


وقتی راه رفتم از در خونه تا تختم انگاری ۱۰۰ کیلو سبک شده بودم کلی ذوق داشتم درد کشیدم ولی ارزشش رو داشت 


اما یه نکته بگم قبل ازعمل باید خون‌سازی میکردم که بعد از عمل کار به icu نکشه 


یه چیزی هم بود که فیبروم هام خیلی زیاد بودن بخاطر همین خونریزی حین عمل زیاد بود برام

خلاصه مادرم از همون شب شد پرستارم تا به الان


هر لحظه گفتم درد دارم از من بدتر زد زیر گریه از بس این بشر دلسوز و فرشتس 🥲🥺

بخاطر اینکه اون ناراحت نشده وقتی درد هم داشتم نمیگفتم ولی وقتی مامانم نبود گریه میکردم به همسرم میگفتم درد دارم🤕

روزای اول سختم بود ولی رفته رفته داشتم بهتر میشدم و از نبودن فیبروم ها لذت میبردم فکر کن انگاری چیزی که برات مضر هستش داره ازت تغذیه میکنه و تکون میخوره تو دلت ولی کاری ازت بر نمیاد جز غصه خوردن 

دکترم گفته ۳ ماه کامل باید استراحت کنم کار نکنم فقط پیاده روی های کم ولی تو روز چند بار داشته باشم تا به امروز که یک ماه گذشته هر چی دکتر گفته بود رعایت کردم هر روز دوش گرفتم با شامپو بچه 

و خداروشکر حالم داره بهتر میشه گاهی ضعف دارم و خیلی گرسنم میشه البته بخاطر داروهای تقویتی که دکتر تجویز کرده هم هست آخه قراره به امید خدا بعد از ۳ ماه عکس رنگی بگیریم و ان شاالله مشکلی نبود اقدام به بارداری کنیم

یدونه دختر از خدا میخوام دلم ضعف میره دخمل میبینم الهی دامن هر کی آرزوی نی نی داره سبز بشه منم همینطور 



الان فقط از داخل حس میکنم هنوز بخیه هایی که خود رحمم دارن خوب نشدن و بقول دکترم باید ۳ ماه بگذره تا کامل خوب بشم از فردای روزی که مرخص شدم شکم بند بعد از عمل رو دارم استفاده میکنم خیلی عالیه 

تو خونه موندم یکم تپل شدم ولی دکتر میگه چون قراره باردار بشم باید یه مقدار وزن بگیرم که تو بارداری دچار مشکل نشم


می‌بینید گاهی آدم حس میکنه اطرافیان یا همسرش دوستش ندارن 

وقتی دیدم همسرم از خودم پیگیر تره فهمیدم چقدر دوستم داشته 

وقتی تو بیمارستان با اونهمه غر زدن های من صبوری میکرد و حرفی نمیزد همه ی کارهارو انجام می‌داد 

با وجود اینکه مستاجریم و توان مالی آنچنانی نداریم بیشتر از پول پیش خونمون برای عملم قرض کرده بود و هرچی میخواستن سریع میخرید میگفت فقط تو خوب شو 

آخرش یکی از پرستارا گفت خیلی حسودیم میشه بهت همسرت حتی پانسمانت و عوض میکنه از ما نمیخواد میره از بیرون میگیره انقد پولدارین؟ 

گفتم اتفاقا تا خرخره تو قرض هستیم و اینجاییم ولی میگه هر کاری میکنم تا خوب بشی کار هاش از روی عشق نه از روی پولداری شاید اگه پولدار بود اصلا برام هزینه نمیکرد 

خلاصه اونموقع بود بعد ۱۲ سال زندگی مشترک فهمیدم چقد دوسم داره و براش مهمم

یه نتیجه ای که بعد از این دو سال و نیم سر و کله زدن با فیبروم و دردسر هاش فهمیدم همون اول باید میرفتم یه دکتر خوب پیدا میکردم به جای هزینه های اضافی برای دکتر های الکی و آزمایش های الکی یک بار برای یک دکتر خوب هزینه میکردم بهتر از این بود دنبال این باشم برام مناسب در بیاد 

درحالی که هزینه جون و پولی ک اون مدت داشتم بیشتر از هزینه خود جراحی شد برام

من از آزمایش هایی که دکترای دیگه مینوشتن حتی حالم بد بود 

ولی دکتری که عمل کرد وقتی داخل اتاق عمل رفتم وایساده بود برم بغلم کرد روبوسی کرد اول خدا دوم انقدی به تخصصش مطمئن بودم با ذوق رفتم و رو تخت خوابیدم 

آقایی که بیهوشی میکرد گفت خیلی استرس داری خندیدم گفتم خدا کنارمه دکترمم خوبه چرا بترسم



ببخشید حرفام خیلی طولانی شد فقط و فقط خواستم حتی اگه با نوشته هام یک نفر رو بتونم راهنمایی کنم تا درد هایی ک من کشیدم و رو نکشه ببینم و خوشحال بشم ❤️🥺

هر سوالی داشته باشید با جان و دل در خدمتم


بعد از ده روز آزمایش پاتولوژی رو گرفتیم از بیمارستان ۲۳ عدد فیبروم داشتم که ۱۰ تا از اونها بالای ۶ سانت بودن 

بقیه ۴ ۵ ۳ ۲ بودن 

بخاطر همین زیادی از پا افتاده بودم 

ولی خب خداروشکر هم جواب پاتولوژی خوب بود 

و تا اینجا از عملم کاملا راضی هستم

خدا به دکتر هایی که دلسوز مریض هاشون هستن عمر و سلامتی بده



ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792