من شوهرمتصمیم داریم حدودا دو سال بعد بچه دار شویم ،همسر ک‌کاملا مخالف بوده و نمیخاد اصلا
هر بار منو میبینی میگه چرا پس چیشد
دیر میشه
کلافه شدم
دیشب پرو تو صورت من نگاه میکنه میگه ن پسر من بچه میخواد خیلی هم دوست داره ولی مشکل هست حتما
من هیچی نگفتم
آقا ما بچه نخواییم کی رو باید ببینیم
آه
اینبار گفت
میتونید از پسرتون بپرسید
بهش بگو هر وقت تصمیم گرفتیم زنگ میزنم بیای از مراحل تهیه بچه گزارش تهیه کنی
به همسرت بگو خودش با مادرش صحبت کنه حدشو بدونه
میگفتی اره مشکل از پسرته بچه نمیخواد
از دلایلی که از ازدواج متنفرم سر و کله زدن با خانواده شوهره
اهمیت نده تو این شرایط شوهرتو بنداز جلو حرف بزنه خودتو بده نکن
تا وقتی که جدی جوابشو ندی اون ول کن نیست
بگو مادر دیگه سوال نپرسید
اگر سوالی دارید از پسرتون بپرسید
تمام
منم یکساله ازدواج کردم چند بار مادر شوهرم بهم گفته چرا بچه نمیاری اونم تو جمع 😑
میگم من تازه یکساله ازدواج کردم
شوهرمم خودش فعلا میگه بچه نمی‌خوایم
میگه سنت اصلا برای بچه اوردن خوب نیست
شوهرت باید بگه.
همسر من خوب جواب مادر و خاله اش رو داد تو ی جمعی گفتن گس کی تکون میخورین. نوه و اینا همسرمم گفت ما برای زندگی مون برنامه داریم تکون هارو شما خوردین زلزله اش هفت ریشتری شده خاله(هفتا بچه داره)
همسرم معتقد هست با کسی که پررو و بی حیاست باید ی بار برای همیشه عین خودش حرف بزنی و تموم کنی ماجرا رو. از اون روز تا دوسال کسی جرات نکرد چیزی آزمون بپرسه
همسرتون باید جواب بده نه شما
اینبارم حرف مشکل زد بگو من ک مشکلی ندارم‌شاید شما میدونی پسرت عیب و ایرادی داره
