دخترعموی نازنینم😭 هفته بعد جشن عقدشه....چقدر خوشحاله که قراره بالاخره بعد چندسال به یار دلش برسه، بالاخره بدون محدودیت میتونه دوست داشته باشه کسیو
دیشب همه خانواده ماها و خانواده داماد دور هم جمع بودیم یه مهمونی بود....دخترخاله داماد یهو اومد داخل خونه همه با تعجب نگاهش کردن اوایل فقط نشسته بود و هیچی نمیگفت...یهو شنیدم از تو باغ صدای دعوا میاد...رفتم ببینم چیه که یهو صدا ها آرومتر شد....دیدم این دوتا دارن باهم حرف میزنن...گفتم فضولی نکنم و طبیعیه خب فامیلن دارن صحبت میکنن که یهو شنیدم دختره گفت چرا هرچی پیام دادم ، زنگ زدم جواب ندادی😔
نامزد دخترعموم گفت کوری نمیبینی درگیر کارام؟! خب بتونم خودم بعد زنگ میزنم دیگه اسیر کردی منو تو یکی...یهو دختره داد زد...من نمیدونم تکلیف مارو باید مشخص کنی....منو بی عفت کردی بی آبرو کردی حالا من چه غلطی کنم😭😭😭 چی برم بگم به خانوادم ماه که پشت ابر نمیمونه
اینارو که شنیدم قلبم از جا کنده شد....یعنی چی بی آبرو کرده و بی عفت کرده😭
در ادامه داماد گفت ببند دهنتو...من یلدا رو دوسش دارم خودتو آویزون من کردی....یه شب به دردودلات گوش دادم چیکار کردم مگه؟گناه کردم؟ انگار گناه کردم نباید گوش میدادم...
دیگه نتونستم وایسم اومدم تو خونه حس کردم بش نگم چیا شنیدم درحقش بدی کردم...نمیدونم چیکار کنم میترسم بگم و سر هیچی جنجال راه بیوفته ، خصوصا اینکه میدونم خانوادمون خیلی حساسن😭😭
منظورش چی بوده؟چیکار کردن یعنی؟یعنی چی بی عفت شده؟از کی اینا انقدر باهم راحت شدن....دارم دیوونه میشم😭