چندوقت پیش گفته بودم که مادرشوهرم فوت شدش،سه روز بعد مراسم برادرشوهرام اومدن و دعوا گرفتن با شوهرم سر من که چرا خندیدیم
هستید بزارم
ملت چقد گوهخور شدن
خب
هستیم
منو جاریم حرف نمی‌زنیم از چندماه قبل که توی تاپیک هامم هست،اونا خیلی دوس دارن با من حرف بزنن ولی من دیگه قلبم شکسته ازشون ناراحتم
،خلاصه مادرشوهرم هم که مریض بود فوت کرد،اینم بگم دوتاجاریام دوتا خواهرن که با دوتا برادرشوهرای بزرگ من ازدواج کردن
اه شماهم یاد گرفتید کامل تعریف نمیکنید
عین ادم کامل بزارید بخونیم نظر بدیم نه اینکه دوساعت معطل بشیم حلزونی تایپ کنید
روز مراسم و خاکسپاری یکم من تحویلشون میگیرم جاریامو درحد کمک کردن و شام و اینا،اینا تو خیال خودشون میگن پس من یادم رفته اون همه بدی هایی که در حقم کردن
خلاصه شب که میشه و همه میرن ما باید خونه رو تمیز میکردیم وغداهای اضافی رو تقسیم میکردم ،همیشه جاری بزرگم این کارو میکرد ولی اون شب من کردم ،اینم تا دید من دارم کارارو میکنم و تقسیم اینا حرص می‌خورد هی می فت و می اومد گه نه ال نکنید بل نکنید،،شوهرم هم که اونجا بود اومدو بهم گفت تو کاریت نباش چی میگه تو فقط بخند تا حرص بخورن
لایک
جاریم میره به خواهرش و برادرشوهر دیگم میگه و اونارم کفری میکنن،اون شب چیزی نمیگن ..ولی فرداش نمیدونم چی تو گوش جفت برادرشوهرام خونده بودن که اومدن و حمله ور شدن سمت نا وداد وبیداد و فوش،
و منی که مات و مبهوت بمونه بودم که چی شده
خب
به من و شوهرم صدتا چیز گفتن و رفتن ،آخرشم گفتن مگه نامزدید و میخندید و فلان ..اصلا قشنگ واضح داشتن میگفتن جلوی زنای ما خوش نباشین تا دعوا نشه😏
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
