2777
2789

نسبت فامیلی نزدیک داشتیم و خییلی خیلی صمیمی.و رفیق بودیم و اون ازدواج کرد و عقد پسرداییش شد. یکم از اول بهونه میگرفت میگفت نمیخامش و فلانه اینا.... بعد تو عقد ازش باردار شد... دقیقا ۶ماهه بارداربود وبچش دختر بود. ناراضی بود و کلا میگفت هرکار کردم نمیوفتاده. منه خر ک نمیدونستم این چی میگه....هستین بگم؟ 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

هی دهنشو مزه مزه میکرد یچیزیو بگه هردفه جدی میشدم و میپرسیدم چی میگی میخندید و میزد تو. جاده خاکی... تفره میرفت... خلاصه یکی از روزها خبر شدم ای دل غافل رفته و هیییچ اثری ازش نیست. خانوادش دربه در تماااام کوه و دشت و صحرا تمااام دنیارو گشتن نبود که نبود...نمیدونید چ روزی بود اون روزا.. 

گدشت و بعد ۲۰روز ازتوی خونه تیمی پیداش کردن و گفتن با ی پسره دوست بوده و سرشو از راه برده. بهش قول خارج. رفتنو داده و.... اینم خرش شده و نیمه شبی پا به فرار میزاره و میره.... 

از حرف مردم نگم

یک کلاغ رو چهل کلاغ کردن و بد رو بدتر. 

ابروی خودش و خانوادش تو محل رفت و شد بد نام شهر. 

حالام. ازون ثانیه ک پیداش شده حدودا دوسال میگدره و دلم پر میکشه واسع حرف زدن باهاش. تفریح رفتن. خندهامون. اسکول بازی هامون دلخوشی هامون. 🥺🥺😓

اما شوهرم میگه یا من یا اون به هیچ. عنوان نمیخام با اون دختره ی.... شده بگردی و درتماس باشی. 

من ک باهاش صحبت نکردم و ندیدم گفتن شوهرش به هزار بدبختی و دوز و کلک های مادرش(مادر دوستم) قبول کردش و زندگی. میکنن. 

الان دخترش بزرگ شده و احتمالا خودشم با گذر زمان فهمیده تر و پیشمون🥺

حالا شما بگین تکلیف من چیه

من ک باهاش صحبت نکردم و ندیدم گفتن شوهرش به هزار بدبختی و دوز و کلک های مادرش(مادر دوستم) قبول کردش ...

دوری کن فقط میدونم دلتنگشی دلتنگ روزای خوبتون ولی دوری بهترین کاره باید همینقد کع تو میخوای ببینیش اونم فکر این روزارو میکرد حالا هم دودستی بچسب به زندگیت الان دوران رفیق و دوست اینا گذشته 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792