2777
2789
عنوان

برم یا بمونم ...واقعا کم اوردم ...

106 بازدید | 7 پست

چهارده ساله ازدواج کردم دوتا بچه دارم

 شوهرم بی نهایت عصبی هست هیچ جا نمیاد نه عزا نه عروسی نه مهمونی نه مسافرت 

خیلی برام خرج نمیکنه در حد سالی چنددست لباس و خوراک..

مهربون نیست موقع مریضی و ناراحتی تنهام باید خودم پیگیر دکتر و این چیزا بشم فقط گاهی برای بچه ها میاد ...

اصلا محبت کردن بلد نیست همیشه من پیش قدمم و سعی میکنم جو خونه رو  با صحبت و خنده گرم کنم ...

به شدت سلطه گر هست به قدری که حتی برای کوتاهی و رنگ مو اجازه ندارم چون خودش دوست نداره ...

با خانوادش تو یه ساختمان هستیم از طرفی باید اعصاب خوردی ها و دخالت های اونام تحمل کنم 

و البته موقع مریضی باید مواظب اونا هم باشه 

کلا همه چیز توی زندگی طبق اصول همسرم پیش میره ..

مدیریت خرج و مخارج و خرید هم با خودم هست چون که خودش نمیتونه مدیریت و خرید کنه همیشه فکرم درگیر این چیزا هم هست ...

نگین چرا قبول کردی چون همه اینا رو بعد از ازدواج فهمیدم ...

گاهی احساس میکنم توان ادامه دادن ندارم واقعا

ولی بچه ها دست و پامو بستن 

 کسی مثل من این موارد رو داره 

همه ی زندگیم ...بچه هام... 

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

اگه درامد داری, حمایت خانواده داری بچه هارو بهت میده یا بدون بچه میخوای بری ببین میتونی 

بچه ها رو که میده وقتی مهرمو ببخشم ولی حمایت و درآمد ندارم متاسفانه 

همه ی زندگیم ...بچه هام... 

ببین عزیزم اول اینکه باید قلق مرد بدست بیاری . مردا یکی ناز کردن و گاهی بی توجهی بهشون و دوم غرورشون و سوم اگه میتونی یکاری کن که از پیش خانواده شوهرت دور شی(حتی اگه خوب هم باشند دوری بهتره ).

من خواهرم باکسی ازدواج کرد که یه پسر بود و فقط یه خواهر داشت باهم تو یه ساختمون بودن . با صبوری تو ۳سال تونست کم کم ازش خواست زمین بخرند با کلی مخالفت ها و ناراحتی‌ها ولی محل نداد باز ازش میخاست .بعد هم شروع کردن به ساختن و خود دامادمون هم فهمید زندگی خودش مهمتره و فقط زنش که براش میمونه . 

در کنارش سعی کن هرموقع مناسب دیدی برا صحبت باهاش حرف بزن که من تو رو دوست دارمو نیاز بهت دارمو ...

باید بفهمه بهش نیاز داری مطمن باش اگه دوست نداشت باهات ازدواج نمی‌کرد. سعی کن بخاطر بچه هات .فکر نکن طلاق بهترین راهه . همه راه ها رو برو 

ببین عزیزم اول اینکه باید قلق مرد بدست بیاری . مردا یکی ناز کردن و گاهی بی توجهی بهشون و دوم غرورشون ...

یه سری اخلاقاش که واقعا عوض نمیشه سعی کردم نشده از راهی بگی رفتم چون بعدا فهمیدم از بچگی یه چنین شخصیتی بوده ولی باز چشم تلاش میکنم 

همه ی زندگیم ...بچه هام... 
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792