نمیتونم وصف کنم چطور با همه وجود از بابام متنفرم

بنده خدا مگه چی گفت چرا ریختین سرش 

می‌تونستی به جای تعریف از بابات همون کتک خوردنت بگی همدردی کنی با اسی نه که نمک بپاشید رو زخمش

من هیچ فکری راجع ب شما نکردم ولی میگم تو ناراحتی بقیه نیا بگو خوش بحال خودم ک بابام خوبه و فلانه چون با این حرفت اون طرف بیشتر دلش میسوزه و از پدرش متنفر تر میشه !!! خودت به حرفی که زدی فکر کن !

پز نمیدم

  منم بابام ادم خوبی نیس حتی یبار روم چاقو کشید فکر نکنین همه خوشبختن

اصلا پدر و مادرها مقدس نیستن ..اونا مسیول زندگی بچه ها هستن ...با اراده اونها ما به دنیا اومدیم ...مسئول آموزش و پرورش بچه ها هستن ... متاسفم برات و آرزوی شادی و آرامش برای بقیه عمرت میکنم

یعنی متوجه نشدی 

ی وقت مشکلی چیزی نداره

حالا ما اومدیم یکم دلمونو خوش کنیم 

معلومه که نمیشه 

ما هم یکی از فتمیلامونم همینن،مادر خودمم همین بود روزگارمونو سیاه کرده بود،مخصوصا مال منو،هنوز توهیناش،تحقیراش،کتکاش ،تبعیضاشو یادم نمیره،اتفاقا چند شب پیش دو سه تا از کاراشو یاداوری کردم،که یه شب بی دلیل منو که ابتدایی بودم تا صبح کتک زد،با پشت شونه میکوبید تو سرم،چرا؟؟!!چون تو جمع مهمونایی که همه بودن خودشم بود،گفت چرا اومدی؟!!!حتی با لین وجود نگفته بود نیا و میزد،بهم نیگفت لقمه اضافی،بحثای بیخود میکرد،یه بار تو بحث اب جوش ریخت تو صورتم ،یه بارموهامو جوری پبچید که تموم بدنم قفل کرد،الانم ول کن نیست،همه ش بدیمو همه حا میگه ،همه ش پیش شوهرم بدمو میگه،شوهرم میگه مهم نیست نارحت نشو،مامانتو هر کی از دور ببینه میدونه مشکل داره،تو زندگی از هر کی اذیت شدم برام مهم نیست،چون انتظاری نمیشه داشت،ولی مادرم خییییلی اذیتم کرد ،باورت نیشه میرم مشاوره تا بتونم زخمایی که تو تموم این چهل ساله زده بهم درمان کنم؟؟!!منو زود شوهر داد که خودش بتونه شوهر کنه،چون میترسید کسی منو ببینه اونو نگیره،ای خواهر داستان زیاده،ولی عیب نداره ،بجاش خدارو پیدا کردم و همه زندگیمه

همینطوری اومد ذهنم یچی نوشتم لطفا ریپلای نزن دیگه

پدرتون چند سالشه؟

خوب شما وضع بدتری از استارتر داری چون نسبت به حق و حقوقی که بر گردن والدینت داری نا آگاهی ...مطالبه گر نیستی ... چرا باید قدر پدری رو بدونی که روت چاقو کشیده ...کتکت زده ...ته خشونت رو کشیدی و اونوقت اینقدر قانع هستی که با یه حرکت به این کوچیکی میگی باید قدر پدرمو بدونم؟