دقیقا
من ۱۸ سالگی رفتم یه شهری که ۱۰۰۰ کیلومتر با خونواده فاصله داشتم، ۶ سال اونجا بودم و خودم خونه داشتم، همه کارای خونه و کارای اداری و کار بیرون خونه با خودم بود، همزمان کار میکردم
همونموقع ازدواج کردم، پدرم زحمت کشید کارت داد برای جهیزیه، خودمون دوتا صفر تا صد جهیزیه رو خریدیم و چیدیم، عروسیمون شهر پدربزرگم بود، والدین خودمون یک روز قبل مراسم اومدن که همه چی آماده بود
زمان کرونا بخاطر کارم تو اوج محدودیت تردد با اتوبوس چند خط عوض میکردماز غرب ایران به شرق میرفتم و برمیگشتم، چندماه اجبارا تنهایی رفتم یه شهر مرزی، تو کارخونه و بیمارستان کار کردم، یه واحد خصوصی با چند تا نیروی آقا رو هندل کردم
جاریم عید ۹۹ زایمان کرد، یک هفته قبل و بعد زایمان پیشش بودم، مادر و خواهر خودش بخاطر کرونا نیومدن سر بزنن ولی من خودم کارای ترخیص و بستری رو انجام دادم براش، خونهش آشپزی کردم و کاراشو انجام دادم
چندماه پرستار تمام وقت بیمار سرطان مرحله آخر بودم که ذره ذره جلو چشمم داشت آب میشد
اینا رو گفتم که به اینجا برسم...
بعد که اوضاع آروم شد بچه دار شدم، بعد ۱۰ سال تاهل!!!
تا ۶ ماه مامانم که همسایمون بود ندونست باردارم انقد که همه کارامو خودم کردم
ولی الان میدونم که بچه داری سختترین کار دنیاست
بعد از ده ماه مامانم کمکم نکنه حتی یک هفته هم از پس بچه خودم برنمیآمد!!!