سلام بچها اقا اون روز ی پیره مرده درمون رو زد پیرم نبود ۶۰ سال اینا داش ابجیم درو باز کرد گف برو مامانتو صدا کن مامانم رف ب مامانن گف سه تا بچه داری دوتا دختر ی پسر برگه هایی گم کردی (سند زمین هامون گم شده) مامانم ک برگاش میریزه میارتش خونه ینی اوردتش حیاط منو صدا کرد گف طالع اینو ببین بمن گف که ی مادر و دختری  برات دعایی گرفتن بختتو بستن بعد داداشمو اوردیم خلاصه ب داداشمم یجیزایی گف اومد خونمون طرف بعد چندتا سرکتاب گفتیم باز کرد مامانم گف برا دخترم یچی بنویس دیگ اونم نشست چندتا دعا گف چندتا برگه دادگف یکیشو پیش خودت نگه دار یکیشو با ی تار مو زیر درخت چالش کن و یدونه ام دعا محبت داد خانوادگی گف ت ورودی خونه اویزون کن خلاصه حرفم اینجاس از وقتی مرده رفته حس میکنم ک یکی پیشمه همیشه خواب راحتیم ندارم همین امشب یساعت خوابم برد حس کردم خونمونمم یچی هس دستشو تکیه داده تلوزیون منم جیغ کشیدم  به مامانم میگفتم پیشت میخوابم یهو از خواب پریدم اصلا نتونستم راحت بخوابم در ضمن همون شبی ک رف برگه های گمشدمون پیدا شد💔😕هنوزم هنگم مرده کی بود چرا درمونو زد چرا اوردیم خونه حتی ناهارم خورد خونمون من چرا راضی شدم دعا بنویسه برام