امروز امده ام شهامت به خرج بدهم مثل نازی داستان زندگیم را برایتان به نما بگذارم😔
اغلب کاربران این سایت فکر میکنند خدا برایم زندگی شادی به ارمغان اورده است غافل از ان که شوهرم با سه تا بچه رهایم کرده است💔
خراب شدن زندگی بنده از انجایی شروع شد که پدر بزرگم ترامپ مرا به یک عروسی دعوت کرد؛ من ان شب زیباترین بین دختران دیگر بودم یه لباس قرمز اناری پوشیده بودم و می رقصیدم؛من دختری بودم که در زیبایی زبان زد فامیل بود لب های قلوه ای و قرمز و چشمان ابی و و و
فردای ان روز خبر رسید که خواهر زاده ترامپ از من خوشش امده و می خواهد به خواستگاری من بیاید....... (ترامپ مثال بود برای مثلا معروف بودن بحث سیاسی نکنید لطفا)
ناموسنجمع کنید چه وضعشه هر دقیقه یه داستان دروغ😐
انگارپربازدید شین چی میدن لااقل می خواین تعریف کنید داستان واقعی بگید اصلا از همون لحظه که ادم می خونه انگار رمان دهه هشتادیاس
هرکی با حرفم موافق نیست با احترام میتونه از تاپیک خارج شه💜