خیلی دوسش داشتم ،الان ۲ سال نیست تو ی خونه ایم،ولی حرکات و رفتارش سردم کرده اصلا دلم نمیخاد ببینمش حتا جامو جدا کردم البته خودش باعث و بانیه همه احساسات منفی منه، خودش میگه نمیتونم رو تخت بخابم و منم زمین سختمه، همش خودمو گول میزنم و با کارای مختلف سرگرم میکنم خودمو، حتا دلم نمیخاد حلقه بندازم و از هر چی که به ازدواج مربوطه متنفرم، چم شده ، از عشق و عاشقی متنفرم، وقتی به ازدواج کردنم فکر میکنم خیلی متاثر و متاسف میشم و قلبم درد میگیره 😔چکار کنم اصلا عادی نیست 😐
اونکه خط قرمز من و تقریبا همست، ولی باورت میشه اصلا تو گوشیشو نمیرم چک کنم و رمزمو ندادم تا اونم نده ،ی خورده ریزایی ازش دیدم و حتا ب طلاق فکر کردم ولی مقاکمت کردم چون خورشید پشت ابر نمیمونه، فکر کن الان عهمیدم ۲ سال از دوستمیونو بهم خیانت میکرده 😐