2777
2789

خواهرشوهرم ساعت ۸ زنگ زدن که داریم میایم مشهد 

فردا سمینار داره شرکت 

قرار بوده ۲۸ بیان 

ولی امشب راه افتادن

از یه شهر دیگه که ۵ ساعت راهه تا اینجا 

میان 

منم واسه شام بلند شدم کباب درست کردمو واسه ناهار فردا قیمه بار گذاشتم

چون فردا نوبت واکسن دوماهگی  پسرمه

اعصابم خورده ....کسی نیست بگه خب از سر شب زنگ نمیزنن که آدمو بی‌خواب کنن ...عهههههه

خونه برادر شوهرم اینجاست ...ولی شوهرش برداشته زنگ زده به شوهر من ...که ما میام خونتون ..

مثل اخرین روز شهریوره همه ترسم اینه بره بگذره دلم بانگاهش گلاویز شد چشاشو یه ان بست پاییز شد.

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

آماده شو که الانا میرسن

اماده ام ...ولی یکم از خودم بدم میاد ....حرصم میگیره ...نمیدونم چرا خوشحال نیستم....

مثل اخرین روز شهریوره همه ترسم اینه بره بگذره دلم بانگاهش گلاویز شد چشاشو یه ان بست پاییز شد.

از این حرصم میگیره که زنگ میزنن به ما ...در صورتی که میدونن بچه کوچیک دارم....

خب برو خونه جاریت

بهانه شونم اینکه که کارشون به خونه ما نزدیک تره و خونه ما پارکینگ داره 

مثل اخرین روز شهریوره همه ترسم اینه بره بگذره دلم بانگاهش گلاویز شد چشاشو یه ان بست پاییز شد.
این موقع شب شام نخوردند 

گفت که میخوریم ....ولی روت میشه چیزی جلوشون نزاری؟

مثل اخرین روز شهریوره همه ترسم اینه بره بگذره دلم بانگاهش گلاویز شد چشاشو یه ان بست پاییز شد.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز