دختری که باهم تا اخرین روز عمر مون رو تصور کردیم
میگفت من زودتر بمیرم که داغتو نبینم
ولم کرد رفت با یکی دیگه
سه هفته پیش برگشت
گفت هنوزم نفر اول زندگیمی
من مجبورم که باهات نباشم
ولی حرف بزنیم باهم
یه کم که خوب شد حالش
باز ولم کرد رفت
چیکار کنم
الان سه ماهه که نیست
و لحظه ای نبوده که بهش فکر نکنم
افسرده و بیکار و پر خاشگر شدم
با گریه میخوابم و با گریه بیدار میشم