بذا یه رزومه بدم.
بله تا مجردی بهتررررین روزها رو داشتم.شاید نیازی ب خواهر برادر نداشتم. بهترین امکاناتی ک اطرافیانم حتی ندیده بودن، در اختیار من بود.ناز پروردع. بهترین خوراکی ها و لباس ها و مسافرت ها وتوجه ها. حتی توجه فامیل ب من بیشتر بود. درسم عالی بودمدرسه خیلی خوبی (دولتی) درس میخوندم. المپیادی بودم. باهوش .
مامان بابای خیلی مهربون و دلسوز.
جشن عروسی عالی(ب نسبت سطح فامیل و اطرافیانمون میگم) جهیزیع عالی. خانواده همسرم (فامیل دور) تو فامیل و اشناها از نظر فرهنگ و تحصیلات و اقتصاد برتر بودن.
اممممماااااا
بعد ازدواج کم کم تنهایی ها شروع شد. غصه ها.منی ک از هر جهت شاید همه غبطه میخوردن ب موقعیتم ، الان با حسرت نگاه رفت وامد های خواهر شوهرام میکنم. هیچی خواهر برادر نمیشه.
میگم ای کاش منم لباس کهنه میپوشیدم تو مجردیم، امکانات خاصی نداشتم ولی الان یه خواهر داشتم ک بی رودربایسی در خونشو باز میکردم میرفتم.
یه مسافرت باهاش میرفتم.
نمیدونی چ شب ها و روزهایی تنهایی کشیدم.
بابام فوت کردو مامانم تنها شد..
سال گذشته هم مامانم فوت کرد(۱۴۰۱)
کسی نبود بشینم باهاش راجع ب مامانم صحبت کنم. ماملنم اجتماعی بود و خیلی مهربون بودولی من کسی مثل خواهر یا برادر میخواستم ک حس منو درک کنه. مامانمو خیییییلی دوس داشتم . مامانم وقتی مریض میشد خودم تنهایی بیمارستان میموندم. به همه کارهای اداری و... خودم میرسیدم. مامانمم غصه منو میخورد میگفت بعد من تنها میمونه....
بخاطر همین خودم سومی رو باردارم... خدا کمک کنه ولی ب هیییییییچ کس پیشنهاد نمیکنم که یه بچه کافیه.