بچه بودم تو عقد حامله شدم ترسیدم رفتم بهش گفتم چیکار کنم مامان بابام نفهمن
گفت بچه مال پسرم نیست هرکی کاشته بگو ببره خرج کنه بندازتش
شوهرم خواب بود یا نمیدونم
انقد ترسیدم رفتم حلقمو فروختم خرج کشتن بچم کردم تنهایی
خانوادم فهمیدن خون ب پاشد و......
هرشب خواب اون بچه و اون حرفها