خواهرم یه خواستگار داشت.با مادر و خواهرش اومد.به نظر آدمای معقولی میومدن.
تابستون بود و مادرم شربت درست کرد گفت خواهرم ببره.
شربت و خوردن و لیوانا جمع شد و یه ساعتی نشستن و رفتن.
موقع ظرف شستن.خواهرم گفت مامان بیا ببین.بچه ها توی لیوانا مامانم از این نی های شیشه ای گذاشته بود که سرش شبیه به قاشق بود و دمش هم یه آلبالو.((این خاطره مال ۲۰سال پیشه شایدم بیشتر)).
بچه ها جونم براتون بگه خواستگارا انقدر محکم شربت و هم زده بودن که قاشقش شکسته بود.خخخخ حالا اون به درک.اون قسمت قاشقشم هم نبودش.نمیدونم خورده بودنش...
البته فقط دو تاشون اینطور شده بود.و نمیدونم واسه پسره بود یا نه.خلاصهههه خواهرم پاشو کرد تو یه کفش و گفت نه.اینا عصبین که انقدر محکم شربت و هم زدن که نی و شکوندن. خخخخخخخخ