خاموش مانده ام که خودت را رها کنی
شاید بگویی آن همه حرف نگفته را
همواره حرف های مرا گوش کرده ای
یک بار هم تو حرف بزن از نگفته ها
بامن بگو هوای دلت گرم و روشن است؟
یرق امید نیست چرا در نگاه تو؟
حس میکنم حال دلت رو به راه نیست
رخصت بده خودم بشوم خاک راه تو
ای آشنای شام غریبانه ام بگو
این قطره های اشک چرا در نگاه توست؟
باور نمیکنم پس از این خنده ی تورا
انکار غم بزرگترین اشتباه توست
برروی حرفهای همه گوش بسته ام
تا بشوم هوای پریشانی تو
با محرمانه های تو بیگانه نیستم
حرفی نمیزنی با من آشنا چرا؟؟🦭🌵💐