من با يكي آشنا شدم
اولش هدف مون جدي نبود
بعد همو شناختيم خودش پيشنهاد ازدواج داد
بخاطر شرايط مالي و تحصيلي اش ازم يه سال زمان خاسته كه بعدش عقد كنيم
ولي من خيلي دوسش دارم و مدام بي قراري ميكنم البته جلوي اون نميگم كه دارم از دوري اش اذيت ميشم ولي دلم ميخاد زودتر بهم برسيم همش ميگم نكنه بهم نرسيم ...
شما هم قبل عقد اين جوري بودين؟ يا من فقط اين حس مزخرف و ترس رو دارم!!؟
دلم خواست از این بی قراری ها
طبیعیه عزیزم
بسپر به خدا به صلاحتون باشه میشه
نباشه ام نمیشه
روزای قشنگتو با فکرای منفی تلخ نکن ❤️✨️
اره حالا این وسط کلی خاستگار میاد ک تو فشارم
آره ما هم اینجوری بودیم
همش تا روزای آخر زنگ میزدم میگفتم نکنه این یه خوابه یعنی ما داریم بهم میرسیم؟خسته شدم بیا دیگه
شوهرمم کلافه بود ولی الان در آرامشم کنارش خداروشکر
انشالله قسمتت
تازه ما لانگ دیستنس بودیم از راه دور
از چی بدش میاااااد
من انقدر میگفتم کی یعنی ما تو یه خونه زندگی میکنیم شوهرم هی میگفت کی برام آشپزی میکنی کی بغلت کنم هر شب هر روز و شب رویا پردازی زندگیمونو میکردیم
اصلا با همین کارا بود رابطه لانگ دیستنس ما کشید به ازدواج
مطمئنی ازش؟خدایی نکرده نزنه زیر حرفش
