پیش خودم میگم مگه آدم چندبار به دنیا میاد تا زندگی کنه
که بعضی آدما چنان رنگیش میکنن حتی نخوای یه لحظه دیگه نفس بکشی
ازین ناراحتم که بخاطر حماقتاش منو تو یه گرداب عمیق گیر انداخت نه راه پس دارم نه پبش
نمیدونم بعدش چیمیشه دیگه حتی نمیتونم بهش فکر کنم
فقط میدونم خستم دلم میخواد اونقدر بخوابم که همه چیز ولم کنه
این مدت بخاطر حالم روحی جسمی حس میکنم غده بزرگی توگلومه و حتی رفع نمیشه حس خفگی شدید دارم یچیزی که نفسمو میگیره و دیگه قصر رفتن نداره
کاش اون همه ذوقی که براش داشتم اینجوری کور نمیشد که الان ندونم نقشم تواین زندگی چیه
کاش بابام نجاتم بده مثل همیشه که تومجردیم باعث میشد نورخوشحالی تودلم روشن شه
الانم بیاد توخوابم یا یجوری کمکم کنه ازین جهنم فقط خلاص شم
🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺
خدا هیچکسو یتیم نکنه که باتموم وجودم همه چیزو درک کردم
شدم مثل آدمی که تیغ میکشن به وجودش