بزار یچیزی بگم وقتی اومد خواستگاریم خودش تک و تنها اومد خانوادش قبول نداشتن منو با اینکه هزار برابر سر تر بودم ازش تازه ۱۶سال ازم بزرگتره
تازه مادرشوهرم عروسی هم نیومد
قبل من ی زن داشته که طلاقش داده مهریه میده دخترداییش بوده. با حقوق چس تومن خانوادش اصلا اصلا کمکش نمیکنن با حالی که دارن تازه ازمون میکنن شوهرمم انگاره خره نمیفهمه ی روز جلوشون واینمیسه انقد که مادرشوهرم منو عذاب داده انقد کنایه به من میزنه
تازه شبی که عروسی کردم بخاطر اینکه شغل همسرم یه شهر دور بود خونه هم اونجا گرفته بودیم مجبور شدیم بریم خونه پدرشوهرم باورت میشه فردا صبحش منو از خونش انداخت بیرون
بنظرت من حق ندارم بگم نمیخام وایسادم حق ندارم بگم خسته شدم
هیچ پشتوانه ای هم ندارم که اگه داشتم نمیدانم به این