حدود بیست سال پیش تو محیطی تحصیل می کردم که همه ادعای فضل و دانش داشتند. من خیلی حریص شده بودم برای اینکه اظهار فضل کنم. خلاصه با عطش بسیار زیاد دنبال جمع کردن کتاب های مختلف و بعضا نفیس و کمیاب بودم. پیش خودم فکر می کردم یه کتابخونه بزرگ پر از کتاب جمع خواهم کرد. تو همون دوران یه شب خواب دیدم که تبدیل به خری شدم که بار سنگین و بزرگی از کتاب رو بدوش میکشه و با زحمت از صخره ها بالا میره.
متوجه شدم جدا من مثل خری هستم که از دانش فقط سنگینی و زحمت کتاب ها بهم رسیده بعد از اون ترک کردم این عادت رو.
خواب چرتی نبود و اصلا ربطی به تاپیک نداشت. ولی یدفعه یادم افتاد گفتم تعریف کنم.