سلام عزیزان. من سه ساله ازدواج کردم سه سال هم نامزدبودم اصلاتاحالامادرشوهرم نزاشته یه روزشادی داشته باشیم .مادرشوهرم توجوونی شوهرشوازدست داده ۴تابچه داره خودش بزرگ کرده گرچه دوتادختراشوخیلی زوددرسن ۱۳سالگی شوهرداده ۲تاپسراش هم درس نخوندن ازبچگی کارکردن فقط ابتدایی خوندن.برادرشوهرم جداشده وچندتاخیابان ازمافاصله داره ماطبقه بالامادرشوهرم پایین تنهاست اصلانمیتونه تنهابمونه وقتی هم بریم پیشش اخلاق خیلی تندی داره مغروره ومدام توسرشوهرم میزنه من زحمت کشیدم من شماروبزرگ کردم یعنی روزی نیس این حرف رونزنه.همیشه عصبانی هست مدام درحال غرزدن. اصلاشادنیست وقتی آدم میبینه افسردگی میگیره همیشه لباس تیره میپوشه من اصلانمیتونم طبقه پایین برم وقتی ببینه شروع به گلایه میکنه یه جوری حرف میزنه انگاری من روهم این بزرگ کرده .یه جوری برخوردمیکنه انگارماتااخرعمربدهکاراینیم.دلم میخادمنم مثل همه زندگی شادی داشته باشم اصلافامیلای ماجرای ندارن بیان چون خانم ناراحت میشه .میخام بر م جای دیگه ولی دلمم براش هم میسوزه هم میگم مگه مال منه.کرچه شوهرم نمیره.بنظرتون منچکارکنم