از همسر اولم جداشدم دست بزن داشت چندین بار کبود و داغون میکرد، همکارم شاهد زجرام بود به روم نمیآورد اما بعداز طلاق با مردونگی با من ازدواج کرد
برام شعر میگفت عااشق بود برام خونه خریدمنم محبت کردم ساختم با دوران کم پولی، بازسازی خونه، بیماریهاش درساش و.....
تا اینکه یه ماه پیش سر یه موضوعی بحث کردیم جای خوابشو عوض کرد، تا دپشب سرش تو گوشیش بود ، منم شک کردم که چی شده اون همه احساس چرا سرد شده ، گوشیو چک کردم و یه عالمه عکس زن ه ر زه خارجی دیدم، دنیا رو سرم خراب شد، پاکشون کردم، اومد خونه متوجه شد، حلقه اش
را درآورد گفت این زندگی تموم شده ، تو اعتماد نداری به من زندگی بدون اعتماد هیچ ارزشی نداره، مگه بچه ام منو چک میکنی، به تو چه ربطی داره من چی ببینم یا نبینم منکه لمس نکردم، به من تهمت خیانت زدی
زندگی تموم شده
تو این یکماه دو بار رفتم صحبت کنیم حلش کنیم منو پس زد گفت هرگز بازگشت به قبل وجود ندارد نمیخوامت فقط بخاطر بچه ها ادامه میدم تا کمی بزرگتر بشن
تو شوکم ، ما زندگی رو باهم پا به پای هم با محبت ساختیم بچه ها زجر میکشن پسرم امروز کلی گریه کرد که من تو و بابا را باهم میخوام بدون تو می میرم
نمیدونم چکنم مشاور نمیتونم برم بخاطر موقعیت شغلی خودش و خودم
او شهرشون آدم سرشناسیه، آبروش آبروی بچه هام هم هست، برم بگم ریشش سفید شده تا زه عکس فلان میبینه؟میگه تو کافی نیستی
خودم هم شغلم جوریه که میشناسنم همه شهرشون،برم به مشاورآشنابگم شوهرم گفته کافی و تحریک کننده نیستی؟منکه جلو دوتا بچه نوجوون نمیتونم لباس ....بپوشم دلبری کنم ساعت یک شب
اگه راهکار مناسبی دارید لطفاً دریغ نکنید خیلی درمونده شدم دلم نمیخواهد این سردی ادامه داشته باشد هم خودم هم بچه ها اذیت میشیم