من دوره ی عقدمه از خونه م فقط فرشم نرسیده هنوز و آینه کنسولم
واقعا دیگه حوصله ی مامانمو ندارم همش با حرفاش عذابم میده البته مادرش م اینطوریه بچه هاش سی چهل ساله ازدواج کردن ولی همش چه تو روشون چه پشت سرشون میگه خوب ازدواج نکردن و بدبخت شدن و زن یا شوهراشون خوب نیستن
مادر منم دقیقا مثه مادرشه عوض اینکه بگه شوهرت مرد خوبیه برات این کارو کرده اون کارو کرده و مثه بقیه مادرا دخترشو امیدوار کنه به زندگیش الان در اومد گف بیخودی منتظر عروسی نباش میخواستن کاری کنن تا حالا کرده بودن بخدا تو دلمو خالی میکنه بهش میگم خب وظیفه ی توئه زنگشون بزنی بگی فلانی ما پرده زدیم فرشم با پسرت سفارش دادیم برنامه تون چیه میگه نه من زنگ نمیزنم من نمیگم به من چه من بگم میگن دخترش رو دستش مونده
خرید قبل عروسی و ساعت و سرویس م مونده با خوده عروسی😭
یجوری حرف زد باهام قلبم الان میسوزه خب من الان چیکار کنم برم با اونا دعوا چرا عروسی نمیگیرید؟ مگه این حرفا وظیفه ی خونواده ها نیس خدا لعنت کنه آدماییو که با حرفاشون آدمو نابود میکنن😭