مادرشوهرم یه زمین کوچیک بهمون داده کنار خونش میگه خونه بسازید
خیلی تنگ و بدنقشه درمیاد اصلا دوس ندارم
ی بار گفتن بفروشید برید اما بازم میگن نه بسازید بشینید
بابا اون خونه زشته واسه یه تازه عروس دوماد
چیکارکنم شوهرم بفروشه اونجارو بریم دوتا کوچه بالاتر خیلی زمین هست اونارو بخریم بسازیم
خیلیم دور نیست حتی تو کوچه مادرشوهرم ی کم بالاتر زمین هلی فروشی هستن با متراژ بهتر
مثلابه بابام بگم بهشون بگه و روش تاکید کنه که بفروشید
یا بابام فقط به شوهرم بگه شوهرم دیکه خودش از پس پدرمادرش بربیاد
یا بگم کسای دیگم بیان بگن
ی راهی بدین که بالاخره حرف دوسه نفر بزرگتر باشه که مادرشوهرم اینا قبول کنن بریم
نمیخوام خودم بگم نمیخوام جنگ بشه