چند روزه اومدیم خونه مامان بزرگم
امروز رفته بودیم بیرون جوجه بخوریم دیدم باز داره با یکی چت میکنه بهش گفتم صبر کنیم بریم خونه من با تو کار دارم داد و بیداد کرد که بتوچه تو شدی بلای جونم حالم ازت بهم میخوره لعنت به اونی که تورو آورد تو زندگیم بعد منم داد و بیداد کردم گفتم لعنت به اونی که توی سگو زاییده اونم از موهام گرفت پرت کرد اینور
مامان بابامو رفته بودن اونور جمع شدن بابام بدو بدو اومد با چوب زد عوضیو گفت همه چیز تموم شد دیگه این روانیه
الان قرارع ازش جدا بشم ولی خیلی دوستش دارم چیکار کنم هم ابروم رفت هم عشقم