چیزی درست نشد ، تحمل کردم ولی نشد ... اینجا دیگ اخر قصه بود وقتی که سرمو میزد رو زمین ،،، دستشو گذاشت رو رو سرم میخواست خفم کنه ... دیگه تموم شد
زنگ زدم پدرم و چمدونمو برداشتم اومدم خونه ...
من زندگی ای که توش بهم ارزش و احترام گذاشته نشه نمبخوام
چی میشه مگه ادم بار دوم طلاق بگیره ؟؟ تقصیر من چیه شانس ندارم هان ؟؟؟!