2777
2789
عنوان

خیلی دلم گرفته، بیاین براتون حرف بزنم از چیزایی که به هیچ کس نگفتم

| مشاهده متن کامل بحث + 357 بازدید | 48 پست

ازمایش بتا دادم و بارداریم تایید شد

دو هفته گذشت و یه روز جمعه ساعت ۶ صبح خواب بودم یهو حس کردم خونریزی دارم بیدار شدم سریع رفتم دسشویی،دیدم خونریزی کردم چقدر گریه کردم ترسیده بودم

همسرم بیدار شد و کلی بهم دلداری داد و گفت هیچی نیست.

بالاخره یه سونوگرافی پیدا کردیم چون جمعه همه جا بسته بود

خدا میدونه چی بهم گذشت رفتم تو اتاق منتظر هر خبری بودم هر اتفاقی ممکن بود افتاده باشه.

چشامو بستم یهو صدای قلبش پخش شد. یادمه روز مادر هم بود.

چیزی در وجود من بیدار شد. اشکام سرازیر شد

گفت مشکلی نیس اینم صدای قلبش

خوشحال شدم ولی چرا من باید صدای قلبش رو اینجوری تو این شرایط می شنیدم، چرا مثل همه نباید با ذوق میرفتم که بشنوم چرا اینجوری؟؟

گفت ۶ هفته و دو روزته

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

حسم عوض شد، چیزی در وجود من رشد میکرد

حس مادرانه در من بیدار شده بود، حالا بینهایت دوسش داشتم، نگرانش بودم عاشقش بودم.

همسرم‌هم‌ همینطور شنیدن صدای قلبش انگار تکونش داده بود


یادمه هزار تا دکتر رفتم تا بهترینو پیدا کنم

البته استراحت مطلق شدم به خاطر خونریزی و این برای من خیلی سخت بود.

هر روز هزار سال میگذشت هفته هشتم دکترم مورد علاقمه پیدا کردم، هفته نهم گذشت و هفته دهم رسید.

چهارشنبه بود بیدار شدم حس خوبی نداشتم. با خودم گفتم یه دکتر دیگه هم پیشنهاد شده بود بهم اونم‌ یه سر بزنم که خیالم راحت بشه. به همسرم پیام دادم گفت وایسا بیام ببرمت گفتم نه با اسنپ میرم.

وارد مطب شدم انچنان شلوغ نبود

از برخورد دکتر خوشم‌اومد ، سونوگرافی هم تو مطبش داشت

گفت بیا اول به نی نی مون سلام کنیم

با ذوق گفته چه خوووب حتما

رفتم خوابیدم روی تخت و اماده شدم

دیدم دکتر انگار دنبال چیزی میگرده و پیدا نمی کنه، هی میگرده و میگرده

تمام وجودم شد ترررررس ، فقط می لرزدیم 

گفت قلبشو پیدا نمی کنم البته سونو من ضعیفه یکم نسبت به بقیه جاها پاشو برو سونو

اومدم بیرون از مطب

زنگ‌زدم‌همسرم ماجرا رو گفتم

گفت خودمو میرسونم چرت و پرت گفته.

سونوگرافی کوچه بغلش بود رفتم نشستم تو نوبت

به هر ائمه ای که میشناختم توسل کردم، به کلی شهید که تو ذهنم اومد، فقط التماس می کردم

نوبتم که شد همسرم رسید

رفتیم تو، دکتر سونوگراف سکوت کرد، گفت قبلش ایستاده و تو هفته نهم مونده😭

یادم میاد چقد زار زدم ، گریه همسرمو اون روز دیدم

بازم باورم نشد

گقتم بریم سونوگرافی دکتر صدری اینا حالیشون نیست

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   آرزو_1388  |  4 ساعت پیش
توسط   مادرزنم  |  2 ساعت پیش
توسط   honye_ella  |  16 ساعت پیش