2777
2789
ببین حقوق من یک میلیون ودویست بود حقوق شوهرم هم یک و دویست بود که البته شوهرم خرج خودش هم بود ویه وق ...

شما هم معصومه دوم هستینا😌 فقط و فقط برامون بنویس که خیلی مشتاق شنیدن نوشته هات هستیم خواهر😊

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

ببخشید عزیزم بچه هاتون چند ساله هستن منم پسرم ۱۱ سالشه ولی قدش کوتاهه نسبت به همکلاسی هاش البته من خ ...

سلام عزیزم دکترهای دیگه هم ببر، دکتر محمدرضا علایی بردمشون.

من تمام تلاشم رو می‌کنم که یک وقت هورمون رشد نزنن به بچه

ولی دیدم بعضی ها داشتن تزریق میکردن. به نظرم کار جالبی نیست مگر در مواقع ضروری



دوستان یه راهنمایی می خوام حدود ششصد پول نقد داریم می خوام یه جای سرمایه گذاری کنم که سود دهی داشته باشه نمیدونم طلا بگیرم با این قیمت یا چی 

فقط اهل گرفتن سود بانکی نیستم میشه پیشنهاد بدید

یا اینکه بیت کویین بخرم

سلام دوستان حال دلتون پرارامش...

من امدم دوباره...

دوستان همونجور که گفتم از اول زندگیمون حتی از بچگی از هرمبلغ پولی که داشتم پس انداز می‌کردم واینو  یه جورایی انگار از پدرو مادر یاد گرفته بودیم ...

یکم خلاصه از خانواده ام میگم پدرم تو سن ۱۱سالگی سرطان بدخیم می‌گیره وچندین بار عمل میشه شیمی درمانی پرتو درمانی وخیلی چیزای دیگه...وتمام درمان ها تهران انجام می‌شد وخانواده شهرستان نوزده سالگی یکم بهتر میشه ولی تحت درمان بوده داعم برمیگرده شهرستان اما با بدن ضعیف و لاغر موهای ریخته شده ...از مامانم خواستگاری میکنن وازدواج میکنن وبعداز ۳۷سال زندگی مشترک وپنج تا بچه عروس داماد نوه تو ۵۶سالگی از دنیا رفت اما درتمام سال‌های زندگی ما هیچ وقت پدر سالم ندیدیم هرماه یه روزه می آمد تهران برای درمان وبرمیگشت وتواون سالها کلی بیماری های دیگه بهش اضافه شد...اما بخاطر نظم و مقررات برنامه ریزی مدیریتی که داشتن با دست خالی شروع کردن وبا وجود اون همه هزینه های زیاد که تو،۳۷سال شده بود تونست خونه داربشه مغازه ساختن و لباس وخوراک ما مدرسه ی ما همیشه خوب وعالی بود سیستم زندگی ما با همه فرق داشت اگه از محبت های پدرو مادر به هم وبه ما بچه ها بگم فک میکنید که دارم داستان میبافم ولی آدمای عجیب پرمهری بودن به ما درعین حال سحتگیر ومراقب ومهربون وبا محبت وهمه چیزو از بچگی کم کم نسبت به سنمون یاد دادن تو هیچ وقت سرما داد نزدن تنبیه نکردن وبه ما حس مفید بودن واعتماد بنفس دادن وهمیشه پدرم میگف جون شما جون خانوادتون اول سلامتی دوم سلامتی سوم سلامتی وآرامش بعد خوانواده تون بعدش مراقب پولاتون باشید یه هیچ کس نمیتونید تکیه کنید به جز پول ،،،همیشه میگف پول پول میاره...نداری نداری غم غم میاره خنده خنده پس مواظب همه چی باشید...واینم بگم پدرم بخاطر سرطان تمام مدتی که زنده بود ویادم میاد کلا ۳۹یا ۴۰کیلو بود روزی یه مشت بیشتر دارو می‌خورد ولی جو خونمون جوری بود که حال همه خوب بود ارامش داشتیم...

اینارو گفتم که برسم به این موضوع که من چجوری با پس انداز آشنا شدم ...

وتمام اون سالها زمانی که تو داهات هیچ بچه ای پارک نمی‌رفت رستوران مسافرت نمی‌رفت پدرم برای ما هرسال چند بار انجام می‌داد وبرامون وقت میزاشت باهامون بازی میکردن وهمین ها پس انداز عاطفی بود برای ما

مثلا قلک هامونو که باز میکردیم خودمونو می‌برد بانک صف وایسیم وپولمونو بزاریم حساب وهروقت پولمون تو حساب زیاد می‌شد خودمونو می‌برد برمیداشتیم وباهم می‌برد طلا فروشی برامون طلا میخرید موقع خرید جنس هارو توضیح می‌داد تخفیف گرفتن وتوضیح می‌داد بهمون میگف اگه جایی رفتین خرید باهاتون بد برخورد کردن بدون بحث بیایید بیرون نزارید بهتون بی احترامی بشه ...همیشه میگف زمین ریشه ی هر آدمیه سعی کنید زمین بخرید اگه رو زمینتون زمین بخورید خاکی بشید وقتی خاک،وتکون بدید دوباره میریزه روهمون زمین خودتون ...وقتی دخترم دنیا آمد هوشیار شدم بالا سرم بود چقدر ذوق داشت دستمو پیشونیم وبوس کرد گف تربیت بچه بزرگترین سرمایه شه اگه خب آموزش نبینه خوب تربیت نشه تو هرچی خونه پول مغازه بزاری همه رو به باد میده فقط جون تو وجون دخترت براش وقت بزار با دل وجون

پدرم اون زمان تنها سوپری داهات بود وتنها کسی بود که دامداری و کشاورزی نداشت درکنار سوپری با شرکت گاز قرار داد بسته بود کپسول های بزرگ گازو می اورد وپیکنیک های همه اهالی داهات وپر می‌کرد واینم یه منبع درآمد بود وهمینطور همزمان با لبنیاتی بزرگ شهر قرار داد داشت تمام شیر گاو وگوسفند های مردم و صب وعصر جمع می‌کرد ومیفروخت به لبنیاتی مرکز شهر اینم یه منبع درآمد جدا بود وهرسه تا کارو همزمان باهم انجام می‌داد چهار صب بیدار می‌شد تا هشت شب سرکار بود اون زمان اینجوری نبود که سوپری تا ۱۲شب باز باشه همه زود میرفتن خونه هاشون ظهر می آمد یکم پیش ما استراحت می‌کرد...باهامون بازی می‌کرد عجیب برنامه ریزی دقیقی داشتن خونه کاملا نظم ومقررات خاصی داشت که برای همه عجیب بود مثلا ما مثل بچه های دیگه نمیرفتیم تو کوچه بازی کنیم فقط باید تو حیاط بازی میکردیم یا میرفتیم پیش بابا تو سوپری وسوپری چسبیده بود به خونمون ساعت نه شب همه خواب بودیم روزی سه وعده غذای تازه وگرم باید میخوردیم بابا نمیزاشت غذای بیات بخوریم حتی صبحونه ها املت پوره سیب زمینی ترخینه شیر شیر ترید پاچه گوسفندی کله پاچه تخم مرغ آب‌پز نیمروز کاچی حلوا میخوردیم میان وعده هامون باید سرساعت بود شیر عسل هرشب باید میخوردیم مسواک میزدیم بعد یه شب بابا یه شب مامان برامون قصه میگفتن هرشب زیر سرمون پول میزاشتن صب مینداختن صندوق صدقه هرشب بغلمون میکردن بوس میکردن شبخیر میگفتن...اینا روتین بود مثلا قبل غذا همه دعا میکردیم بعد غذا شکر گذاری واز بابا برای تهیه غذا واز مامان برای درست کردن غذا تشکر میکردیم ...هروقت بابا از سرکار می آمد یکی حوله می‌داد بهش یکی دارو هاشو می اورد یکی آب می اورد انقدر محبت کرده بودن لحظه شماری میکردیم واسه ساعت هایی که دور هم بودیم بابا بدون اطلاع حتی برای پنج دقیقه جایی نمی‌رفت مامانم تنها خونه پدرش نمی‌رفت همه باهم هرجا می‌خواستیم میرفتیم باهم هم برمی‌گشتیم آخر هفته ها بدون استثنا میرفتیم سرخاک تابستون زمستون فرقی نداشت باید میرفتیم وخرما می‌بردیم...مامان وبابا جوری رفتار کرده بودن ما عجیب امنیت عاطفی مالی محبت داشتیم حس مفید بودن با ارزش بودن داشتیم همه تو داهات می‌دونستن کسی حق نداره با ما حتی تند حرف بزنه کلمه ها وجمله هایی که برای قربون صدقه ما استفاده میکردن هنوز هم روی زبون ها هست بابا ۱۴ساله از دنیا رفته ولی هنوز قربون صدقه رفتن ها لحن صدا کردن ما رو زبون ها هست با وجود بیماری هیچ وقت محتاج کسی نشد بخاطر مدیریت خوبش...شب به شب دخل مغازه رو می اورد خونه میداد ما میشموردیم تا یاد بگیریم بعد اونا چند قسمت می‌کرد یه بخشی میزاشت کنار برای تهیه جنس یه بخشی برای درمان وداروی خودش یه بخشی برای خرید خونه یه بخشی برای جهیزیه دخترا یه بخشی بیمه یه بخشی برای تعمیرات خونه یه بخشی واسه تفریح مسافرت و رفتن به شهر وهر کدوم ومیزاشت لای یه پارچه ورنگ هر پارچه باهم فرق داشت مثلا من عروسی کردنی پول جهیزیه کامل بود وقتی عروسی کردم شروع کرد برای سیسمونی پول کنار گذاشتن ...گاهی وقتا می‌رفت سهام خرید فروش می‌کرد گاهی هم زمین خرید فروش می‌کرد تو شهر وخودبم سود می‌کرد...بیشتر وسایل خونرو عمده وکارتنی میخرید وتاریخ میزدن روش مثل تاید مایع ظرفشویی وخیلی چیزای دیگه ...اما مهمترین چیزی که یاد گرفتم ازشون بها دادن وارزش گذاشتن وسیراب کردن بچه هاست از محبت وعشق وامنیت دادن به بچه هاااا بچه ها باید از نظر روحی تامین باشن واولین سرمایه وپس انداز  برای آینده  بچه ها همینه بعدش سرمایه وپس انداز مالی هست اگه اولی درست نباشه دومی بدرد نمخوره...پس اول رو  تربیت وامنیت وآرامش بچه ها سرمایه گذاری کنیم بعد مالی وحتمااااا پول خرج کردن وجمع کردن وبه بچه ها آموزش بدیم ...

عزیزم درخواست دوستی دادم میشه قبول کنید کانال ایتا معصومه جون رو می خوام

شرمنده دوست عزیز

من همون اوایل عضو کانال شدم 

لینکش رو ندارم

باز تو خصوصی از معصومه جان بپرسید

اگر چه اونجا هم نمیان...

افوض امری الی الله...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792