سلام به روی ماه همگی 😍😍
خب خب من اومدم که از امروزم بگم 🫡
من امروز صبح ساعت ۵ صبح با صدای حاضر شدن همسرم برای رفتن به ماموریت بیدار شدم
دیدم تپش قلب شدییییید دارم جوری که اصلا بهش کنترلی ندارم و استرسی که نگم براتون🤷♀️
دیگه بازم خوابیدم تا ساعت ۶ که آلارم گوشیم زنگ خورد و سعی کردم به خودم مسلط باشم بچه ها رو بیدار کردم و سعی کردم باهاشون مدارا کنم تغذیه شون رو حاضر کردم و فرستادمشون مدرسه
وقتی رسیدم خونه ساعت ۷و ۱۰ دقیقه بود
دیروز من بخاطر انرژی های منفی دو ساعت زمینگیر شده بودم و تا نه و نیم بیکار و غمزده نشسته بودم و هیچ کاری نکردم
اما امروز با خودم عهد کرده بودم که روزم رو محکم توی مشتم نگه دارم
یه مقدار پول داشتم که با خودم گفتم چیکار کنم چیکار نکنم
به خودم گفتم دلم میخواد برات یه هدیه بدم
قرار بود ۶۵۰سوت طلا جمع کنم و گلگوش محبوبم رو بخرم
اما با خودم گفتم برای اینکه به زندگی امیدوار بشی برات اون گلگوش رو میخرم😍🥰🥰🥰😍
اما خب پول کاملش رو نداشتم و براش ۶۵۰سوت طلا جمع کرده بودم
گفتم حالا من میرم به طلا فروش میگم شاید با همین مقدار پول باهام راه اومد😅
دیگه نگم که با چه شوقی شروع کردم به کار کردن
با خودم گفتم همسرت ساعت ۵ صبح میره ماموریت به شهر غریب
برای اینکه تو در رفاه باشی
هیچی رو برای خودش نمیخواد
تمام پولش رو میده دست تو
روا نیست که تو کم کاری کنی و با جون و دل نگهدار زندگی همسرت نباشی 😚😙
شروع کردم به جمع و جور کردن
🏡 اول شروع کردم به مرتب کردن وسایل اضافی
🏡آلارم گوشی رو گذاشتم روی ۱۰ دقیقه که سرعت کارم زیاد بشه
🏡رفتم حیاط رو جارو کشیدم و مرتب کردم
🏡خونه رو جارو کشیدم
🏡یه دور لباسشویی رو روشن کردم
🏡دوتا پتو مسافرتی رو شستم
🏡یخچال و فریزر رو دستمال و شیشه پاک کن کشیدم
🏡چایی دم کردم وسط کار چای و بسکوییت میل کردم و یکم استراحت کردم
🏡جاکفشی رو تمیز کردم که بررررق افتاد😍
🏡سرویس بهداشتی رو با مایع سفید کننده شستم
🏡روشویی رو عمقی شستم
🏡دمپایی سرویس رو با مایع سفید کننده شستم انگار کن تازه از مغازه خریدمش😍😍
🏡کیسه جاروبرقی رو درآوردم و با پودر دستی شستم
🏡فرشی که دیروز شسته بودم رو بردم توی آفتاب پهن کردم
🏡دیدم برای ناهار بادمجون داریم با خودم گفتم خوراک لوبیا و بادمجون میپزم که بچه هام و همسرم بهش علاقه دارن و خودمم عاشقشم😍😍😍
نگم که با چه شوقی کار کردم 😚😚
برنجم رو گذاشتم خیس بخوره
تازه داشتم درک میکردم وقتی معصومه جون میگه پرواز کنان رفتم سمت طلافروشی یعنی چه😍😍😍
یه آهنگ گذاشتم و رقصیدم
توی دلم هزاااااااار جوانه از امید بود که به زندگیم رسیدگی کنم تا با خیال راحت برم طلافروشی🥰😍😍😍
بعد از اینهمه کار میدونید ساعت چند شده بود؟؟؟
تازه شده بود ساعت ۹ونیم😍😍😍
با خودم قرار گذاشته بودم ساعت ۱۰ونیم که طلافروشی بازمیشه من اولین مشتریش باشم🥰🥰
دیدم یکساعت وقت دارم
نشستم با آرامش چایی میل کردم خداروشکر شکر کردم برای نعمت حضور همسرم
برای سلامتی بچه هام
برای سلامتی خودم که میتونم به خونه زندگیم رسیدگی کنم
برای اینکه همسرم بهم اعتماد داره و تمام پولش رو میده دست من و ازم سوال نمیپرسه چجوری خرجش میکنم
خدارو شکر کردم برای اینکه خونه ای دارم
وسایلی دارم که میتونم بهش رسیدگی کنم
خداروشکر کردم که میتونم احساساتم رو مدیریت کنم و برای چیزایی که کنترلی روشون ندارم زندگی رو به کام خودم تلخ نکنم
خدارو شکر کردم که وجود نازنین خودش که هست و برامون خدایی میکنه
خداروشکر کردم برای پول برای نعمت های بی حسابش
برای فراوانی که به سمت زندگیم سرازیر کرده
برای اینکه تا هفته پیش داشتم فکرمیکردم گوشواره م رو بفروشم برای بدهی اما الان خدا از زمین و آسمونش روی سرم بارید و تونستم بدون فروش گوشواره بدهیم رو بدم😍😍😍
خلاصه یه دوش گرفتم و حاضر شدم و رفتم سمت طلافروشی...
ادامه دارد...