چند روز پیش تولدم بود به همسرم خودم پیشنهاد دادم بریم ناهار بخوریم بیرون و قبول کرد و رفتیم رستورانمون بسته بود بعد همسرم منو برد سمت یه رستوران داغون بهش گفتم اینجا نه خیلی بد گفت خب نیا جلو بقیه
بعد بهش گفتم چرا جلو اونا با من اونجوری حرف زدی بحثمون شد منم نرفتم توی رستوران رفتم اونور تر
بعد دیدم اومد بیرون بدون هیچ حرفی رفتیم سمت ماشین و به سمت خونه
انقددددددددددد دلم شکسته از اونروز که حدی نداره
امروز کیکخریدم بعد بهش گفتم کسایی که باید میخریدن نخریدن گفت خودت خواستی اینجوری بشه انقددذذ گریه کردم ولی هنوز دلم سبک نشده