من تو عقد هستم بعد همسرم دعوا هارو میره به مادرش میگه مادرشم انقدر بی ادبه یبار من حالم بد بود از گریه میگفت ما از عروس شانس نداریم ما فلانیم میشنیه میگه دماغتو عمل کن درصورتی ک دماغ من کوچیکه و پسرش تو این چند ماه کلا۱ تومن به من داده
بعد از اون هر خود همسرم اخرین دعوا دلمو بد شکونده گفت طلاق بگیریم اینا منم نه نگفتم وقتی تماسی حرف زدیم من گریه کردم اهمیت نداد گفتم میدونم دوسم نداری نگفت نه دارم منو دوست نداره خانم دوستاشو میزنه تو سر من حالا درصورتی ک شوهراشون جلو این قلدرن برا زناشون موشن این همش میگه باید رفیق بازی کنم تو نمیزاری به خاطر اینکه دهنتو ببندم میبرمت بیرون اینارو بهم گفت منم دلم شکسته باهاش بیرون نمیخوام برم
بعد از اون ور من بهش گفتم رفتیم فلان جا دعوا کردن مست بودن نری وسطا به خدت به خاطر خودش بعد میگه اره خیلی بد ذاتی دوست داشتی دعوا بشه