2777
2789
عنوان

کتاب عزرائیل_کهنه سرباز

65 بازدید | 1 پست

📝حمیدرضا دید رگ‌های گردن فرمانده بیرون زده و پوست صورت و گردنش ملتهب شده‌.

🔻صدایش داشت رفته رفته بالا می‌رفت و القاب و درجات و رده‌های نظامی را با تمسخری تلخ بیان، ردیف می‌کرد.

فهمید این دفعه هم مثل همیشه نیست. ته دلش گفت:خدا لعنتت کنه علیزاده!🤦🏻‍♂️

ته دلش که از فرمانده مخفی بود❗ همان‌جایی که کودکی‌هایش مخفی شده بود، ذوق کرد و خندید.

واقعیت همین بود؛ حمیدرضا دنبال اوضاع افتضاح می‌گشت❗❗

دنبال چالش بود...


🔸بخشی از کتاب عزرائیل_صفحه ۴۹


بی شک باران زیباترین نعمت خداست
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز