بیاین یه خاطره از خواستگارم بگم

میشه الان بگی توروخدا من آماده خنده ام

شوهرمم همکارم بود کلا تو همکارا خواستگار زیاد داشتم. ولی هیشکی دلمو نلرزوند جز شوووور جان جانان. وقتی اجازه گرفت باهم حرف بزنیم یه عالمه سوال با خودش آورده بود ازم میپرسید و جلوشون یادداشت میکرد . منم هی تو دلم براش ضعف میرفتم. جالبه من هیچ سوالی ازش نداشتم.

هی میپرسید شما سوالی نداری؟   

وقتی هم که اومد خواستگاری بابام دیدش گفت سما جان از دست ندی اینو دو دستی بچسب که خییییلی آقاست.

یادش بخیر زن داداشم بعد از خواستگاری میگفت من واقعا نمیفهمم این سما مگه چی داره که این همه براش خواستگارای توپ میان اینا چشم ندارن؟!    آبجی بزرگمم فوری جواب داد چیزی داره که اونا میبینن  تو نمیبینی....خخخخخ

گیسو به قران میخواستم فرار کنم انقدر داغون بود بعد هی میگفت بازم بیا بریم بیرون منم تو دلم گفتم ارواح عمه ات حتما میام😂بعدش شماره مو از خوش شانسی گم کرد حالا خنگول فکر کن به جای ابرو داری ننه اش زنگ زد بلند بلند با لهجه غلیظ ترکی حرف میزد منم خیره به بیرون😳

منم همسرم که اومده بود خواستگاری. من تو آشپزخونه زیر ابگرم کن نشسته بودم. تنها جایی بود که دیده نمیشدم. ولی وقتی بلند میشدی مبل های روبه روت دیده میشد. هیچی دیگه بابا صدا زد دخترم یعنی اینکه چایی بیار. چشمتون روز بد نبینه بلند شدم انچنان سرم خورد به ابگرم کن که مادر شوهرم به جای من گفت اخ  هنوزم به شوهرم میگم مغزم تکون خورد بهت جواب مثبت دادم  

اخی

😂

وااای😂😂😂

خوب کاری میکنی

😂😂😂😂😂خاله ریزه

😂😂

بچه ها یکی از دوستام با شوهرش دو سال دوست بودن بعد مادر دوستم در جریان بود

اولین بار ک میخاستن بیان خواستگاری قرار گذاشته بودن ک هشت شب بیان بعد ساعت نه و نیم شده بود هنوز نیومده بودن

دوست مامانم برمیگرده ب دوستم میگ پاشو زنگ بزن ب وحید ببین کجا موندن پس

دوستم 😲

مامانش 😣

باباش 😐

رهای یه بار برای منم این اتفاق افتاده 

فقط لهجه نداشت خخخ

اوتشب که اون تایپیکو زدن خیلی سریع تا صفحه24جلو رفت اینقدر تمام خاطرات خنده دار بودن من از همه شون کپی گرفتم نشون مامان و شوهر و اینا دادم اونام کلی خندیدن

بخدا تا دو روز سرم تیر میکشید. فکر کن من در حالت طبیعی نبودم ازدواج کردم