بیاین یه خاطره از خواستگارم بگم

بچه ها یه سوال...ببخشید وسط این بحث شیرین...تو ورژن جدید سایت راهی هست بتونیم تاپیکای کاربرا رو ببینیم منظورم اینه که مث قبل که میزدیم رو نام کاربر تاپیکاشو میاورد؟

تو رو خدا همیشه از این تاپیکا بزنید روحمون شاد شه😀 از بس داستان مادر شوهر خواهر شوهر و جاری دیدم حالم بهم خورده 😑 

وای چه ضایع😂😂

گیسو جان من یه بار قطع دسترسی شدم نمیدونم چرا خرف بدی هم نزدم جطور میشه با نی نی یار حرف زد ببخشه؟

اره😷😷😷

همزمان با شوووور جان برادر یکی از خانم دکترهای محل کارمم خواستگارم بود. بعد یادم داشتیم همزمان هر دوخواستگاری رو مدیریت میکردیم. شووور جان فهمید دلخور شد گفت شما نظرتون راجع به من چیه؟ من که نظرم مثبت و میخوام ازدواج کنیم. گفتم منم نظرم مثبت. 

بعد گفت پس چرا به فلان آقا هم اجازه خواستگاری دادید؟ منم ساده گفتم خب معلوم نبود این بشه یا نه!!!! 

بیچاره من فک میکردم این بشر با این قد و هیکل و قیافه و وجنات و سکنات یه خرده باهام معاشرت کنه منصرف میشه. نگو اونم نگران  بوده من خوشم نیاد. الانم تعریف میکنم انگار دارن تو دلم قند آب میکنن. دلم میخواد برم بچلونمش عجقمو....،        

تاپیک بزن واسش عزیزم😍

وایی سارا باورت نمیشه چه حالی داشتم به جاش رفت برام بستنی ایتالیایی از بستنی نعمت خرید تو دلمم کلی فحش اش دادم😂

ممنون عزیزم...

خوشبخت باشی گلم😍

مرسی خانومی. شما هم همچنین.    

بچه ها من برا کار بجایی دعوت شدن روز اول همسر مدیرمون که اونجا بودن از من خوشش اوند برا پسر خواهر شوهرش همون روز خواهر شوهر اومد منو دید خلاصه شروع کردن برا خواستگاری اینا از قضا پسره هم اون روز اومد برا کاری محل کار من منم دیدیمش چه عرض کنم رضازاده بود هیکلش منم از پسره خوشم نمیاد اینام ول کن نیستن منم بخاطر شغلم نمیتونم چیزی بگم منو دعوت میکنن مهمونی خونوادگیاشون این ور اون ور منم خیلی ظریف هستم عین باربی فک کنید یه باربی با یکی عین رضازاده پسره بخاطر من میاد محل کار موقع صبحانه خوردن و ناهار خوردن که توو محل کار بهم وعده های غذایی میدادن برا منو سفارشی میدن چه غذاهایی چه چلو برگهایی چه باقلا پلو ماهیچه ای بخدا منم اصلا هیچی نمیگم که جوابم رده پسره برا من شکلات خارجی میخره میاره وای چه لاوی میترکونه منم هر روز بیشتر از قبل از پسره بدم میاد شمارمو داشت چه پی ام های میده از من دعوت میکنه بربم کافی شاپ و ...به عکسای پروفایلم نظر عاشقانه میده بچه ها منم جیکم در نمیاد اصلا توو اون مجموعه به اون بزرگی چه احترامی برا من قایلن که قرار من عروس خواهر مدیر بشم خلاصه انصافا برام کم نذاشتن که قرار شد مامانش زنگ بزنه بیان خواستگاری رسمی ای خدا منم نمیتونم هیچی بگم خلاصه زنگ زدن منم مامانم اینا راضی میگن کی بهتر از اینا که سرشناس شهرمونن بالاخره من نه گذاشتم نه برداشتم خودم به اینا جواب رد دادام گفتم مامان میگه شغل پسره آزاده ای خدا چشم تون روز بد نبینه از اون روز به بعد من توو محل کارم حسرت یه لقمه نون پنیر داشتم اینا بمن غذا نمیدن محل ننیزارن قرار بود بیمه بشم نکردن از عرش به فرش افتادم ..هنوزم از کارای پسره چندشم میاد چه پیامها میداد وای خدا

وای راپانزل چقدر خندیدم چرا اینقدر پیچیدش کرده بودی

بچه بودم اون موقع گفتن از بزرگتر شرو کن منم دنبال بزرگترا میگشتم😅😅😅😅