2777
2789
عنوان

بیاین یه خاطره از خواستگارم بگم

| مشاهده متن کامل بحث + 28344 بازدید | 541 پست
بچه ها من برا کار بجایی دعوت شدن روز اول همسر مدیرمون که اونجا بودن از من خوشش اوند برا پسر خواهر شو ...

😂😂😂😂

گاهی در یک مکان تاریک هستی و فکر می کنی مَدفون شده ای اما در واقع تو را کاشته اند 🌱 “کریستین کین”

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بچه ها چند سال پیش یبار واسه دختر خالم خواستگار اومده بود بعد خالم ظرف میوه رو داد ب من گفت از بزرگت ...

وای خدا خیلی خنده دار گفتی منم بچه بودم قرار بود تو مهمونی تعارف کنم همین کار رو میکردم ولی تا الان با این زاویه بهش نگاه نکرده بودم       

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد --- خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

یکی دیگه از سوالات خواستگار مذهبی ام که الان یادم اومد این بود که موسیقی گوش میدی گفتم خیلی من عاشق موسیقی و آهنگم خودشم شاد شاد. بعد پرسید به نظرتون بهتر نیست آدم به جاش قرآن گوش بده. مثلا قبل از خواب یا وقتی بیدار میشه!! گفتم واااای نه تو رو خدا من اونجوری میترسم غصه ام میگیره. من باصدای قران بیدار شم تپش قلب میگیرم که وای کی مرده؟!

این آقا برادر هم اتاقی ام بود. بعدا ازش پرسیدم خدایی اش تو چه سنخیتی بین منو داداشت دیدی ؟! میگفت وای سما من با تو خیلی شادم دلم میخواست همیشه تو رو کنار خودم نگه دارم  

حالا تو خوابگاه صبح که چشام باز میشد صدای ضبط رو تا ته زیاد میکردم و همیشه بساط رقص داشتیم. 


برام هیچ حسی شبیه تو نیست 

یه پسره بود خیلی خوشتیپ و مامانشم خیلی قرتی اول گفتم ایول بعد که شروع کرد حرف زدن دیدم یارو روانیه. میگفت من قدرت پیش بینی دارم شیعه کشی تو مالزی رو پیش بینی کردم و سوریه و اینا. دیدم خیلی وضع خرابه دلمم سوخت البته بعد گفت خوب شما از خودتون بگید سنمو تعداد اعضای خانواده رو گفتم گفت دیگه؟ گفتم ببخشید من خیلی کم حرفم بیشتر از این صحبت نمیکنم اصولا😛

ترجمه تخصصی متون انگلیسی و آلمانیhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1464874/ترجمه-متون-انگلیسی-و-آلمانی

بچه ها من سه تا خاطره دارم یه بار ی پسر مذهبی اومد خاستگاریم همینجوری ک حرف میزد گفتم من چادری نیستما گفت اشکال نداره چادر مهم تیس حجاب مهمه از این دخترایی که مانتو جلو باز میپوشن خیلی بدم میاد منم خودم از اونایی بودم ک مانتو جلو باز میپوشم گفت اره منم بدم میاد 😁اقا زد و فردا عصر مسره تو خیابون دیدم منم با مانتو جلو باز و موهای شلخته ینی دگ رون نشد سرمو بلند کنم دگ هم زنگ نزدن خونمون 😢😂😂با مامانم انقدر خندیدیم

میشه برای اینکه یه بچه سالم و باهوش داشته باشم برام دعا کنی و آرزوی خوب کنی؟ممنون🙏 اینو بدون حس خوبت برای بقیه دوبرابرش به خودت برمیگرده🌼

ی بارم ی پسره برای دفعه دوم اومدن خونمون عمم میگفت برا من عکسشو بگیرید بفدستید حتما هرچی میگفتیم عمه اخه عکسشو چحور بگیریم میگفت ب من ربطی نداره خلاصه ب داداشم گفتم بروبشین روبه روش یواشی ازش یه عکس بگیر ولی نفهمه فلش گوشی رم خاموش کن ابرومون نره داداشم گفت باشه خلاصه اینا اومدن و داداشم زارت نشست روبروش گوشیرو دراورد عکس بگیره خیلی حرفه ای گرفتش ک مثلا نفهمه یهو وقتی عکسو گرفت گوشیه صدا داد همه فهمیدن داداشم داشت میمرد از خنده فرار کرد ت اتاق منم دنبالش خلاصه اتقدر خندیدیم که دگ روم نمیشد برم بشینم ابرومون رفت😢😂😂😂😂

میشه برای اینکه یه بچه سالم و باهوش داشته باشم برام دعا کنی و آرزوی خوب کنی؟ممنون🙏 اینو بدون حس خوبت برای بقیه دوبرابرش به خودت برمیگرده🌼

من و همسری هم پنج شیش ماه قبل عقد با هم دوس بودیم.وقتی اومدن خواستگاریم و قرار شذ بریم تو اتاق حرفامونو بزنیم....

ما که دوس بودیمو تمام حرفامونو زده بودیم گفتیم چی کار کنیم پس الان.نشستیم به حرفای عاشقونه زدن اونقد محو شده بودیم که نگوووو یک ساعت گذشته.گوشی من و شوهرهم بیصدا بود اصلا نفهمیده بودیم که چندین بار بهمون زنگ زدن...

وقتی رفتیم پیششون همه یه جور خاصی نگامون میکردن.😕😕😕

چه تاپيك خووووبى 😍😍😍😍

ديگه اينقد تاپيك خيانت ، خودكشي، عروس و مادر شوهر و همسر بد اخلاق و ... ديده بودم خسته شدم .

اما اينجا عالى بود كلى خنديدم😂

تــــ👦🏻ـ‌ــو از جــــ🤍ـــانِ من، جـــ🌱ــوانه زدی .

یه خواستگار اومده بود برام.قرار شد یه روزی بیاد باهم حرف بزنیم .ولی مامانم اینا به من نگفتن که دوباره میخواد بیاد اخه راضی نبودن.با خودشون گفتن اگرم بیاد یجوری ردش میکنیم...زد و چند روز بعد قبل از ظهر اومد من هنوز خواب بودم.انقدر اصرار کرده تا بابام اومد بیدارم کرد تا برم باهاش حرف بزنم.دیگه خودتون تصور کنید قیاف پف کرده منو...موقع حرف زدنم چرت میزدم...ازم پرسید انگار شما مزاجتون سرد و خشکه..منم که خواب الو برگشتم گفتم بله من پوستم خیلی خشکه...رفت که رفت دیگه ندیدمش.بنظرت ون چراااا

فک کنم خورشید جفت گیری کرده وگرنه این حجم از گرما نمیتونه کار یه خورشید باشه...

برام خواستگار اومده بود خواهرمم کوچیک بود اصرار که من باید دامادو ببینم رفته بود تو آشپزخونه زیر اپن قایم شده بود مادر خواستگار محترم و آقای داماد دقیقا روی مبل رو به روی اپن نشسته بودن فقط هر ۳دقیقه یه بار میدیدیم یه گوله موی فر با چشای گرد از زیر اپن میاد بالا بعد دوباره میره پایین مامانمم هرچی چشم غره میرفت بهش ولکن نبود

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز