خالم با یکی ازدواج کرده ک چهارسال از خودش کوچیکتره شوهرش با من 9سال اختلاف سنی داره
با من یجوریه مثلا وقتی با ماشین با دخترخالمو رفیق دختر خالم تو دور بودیم من جلو نشسته بودم ک وصل شم اهنگ بزارم چون سیم کوتاه بود منم جلو نشسم با اهنگ ک میخوندیم بهم گف صدات خیلی قشنگه بعدم لبخند زد ک منم تشکر کردم بعدش رفتیم ک خالمم سوار کنیم بهم گفت تو همینجا بشین ک وصل شی ب اهنگ بعدم خالم نشس وسطای راه من گفتم جام بذه ک خالم گف میخای جاتو با من عوض کنی گفتم باشه ک یهو شوهر خالم داد زد ن نمیخاد ک خالم بد بهش نگا کرد اما باز ب روی خودمون نیاوردیم راهو ادامه دادیم من میخاستم بخابم یهو بم گف نخابیا بعدش ک اومدیم خونه خابیدیم بعدش طرفای ظهر بود من تو خاب و بیداری بودم ک اومد لپمو کشیدو رفت