یکی از فامیلای شوهرم حسودی زندکیمو میکرد 
من تازه ازدواج کرده بودم و طلا زیاد داشتم
یه بار پیش همه به پدرشوهرم گفت چه عروس بی ادبی داری سلام رو با صدای کم داد(یعنی یه دلیل بی خودی و الکی، وقتی چیزی پیدا نکرده بود)
خلاصه منم خیلی بهم برخورد اما پدرشوهرم هرگز طرفمو نگرفت گفت اونا فامیلم هستن منم این وسط بی گناه بودم
گفتم دیگه خونشون نمیام پدرشوهرم کلی بهم بد و بیراه گفت اونا هم از حرفای پدرشوهرم سواستفاده کردن فامیل رو پر کردن از حرفای دروغ، کلی حرفای بد پشت سرم میزدن و پدرشوهرم فقط میگفت حق نداری چیزی بگی 
کارم فقط گریه بود، پدرشوهرم واقعا روانیه
پارسال پدرشوهرم مریض شد دو ماه افتاد گوشه ی خونه با دردای شدید که از پارسال همش دکتر میره و خوب نمیشه
اون فامیلش هم که بهم تهمت میزد خونه و ماشینشون رو فروختن تو یه کاری سرمایه گذاری کردن که پولشون برباد رفته و حالا وضعشون داغون شده