سلام.
بچه ها واقعا دوس دارم بدونم رفتار من بده یا اینکه حق دارم.
من آدمی هست که گاهی با حوصله ام و میرم به همه سر میرنم گاهیم نه دوس دارم تو خونه بمونم و کارای خونه رو انجام بدم آهنگ گوش کنم فیلم ببینم و ...
از شانس بد ازدواج ک کردم اومدم با خانواد همسر تو ی ساختمون زندگی کردن. واز شانس بدتر مادر شوهرم فوق العاده دل جوونی داره و پر حوصله است و از منم انتظار داره درست مثل خودش باشم و سر صبح برم پیشش احوالپرسی تا دو یا سه ساعت عصرها هم همینطور باید حتما برم پیشش شبم ک با شوهر صد درصد باید بریم. ولی من واقعا تا ابن حد حوصله رفت و آمد ندارم.
اوایل ازدواجم تا حدود 3 یا 4 ماه عین دیوونه ها ب حرفش گوش میکروم و دائم میرفتم ولی بعد اون خیلی رابطه رو کم کردم ولی با این حال هر روز مادرشوهرم میاد در میزنه میگه چرا نمیای بالا هر چقدرم بهش رک و پوس کنده میگم کار دارم یا اینکه خونه خودم راحتم اصلا گوشش بدهکار نیست و بار بعد دوباره روز از نو و روزی از نو.
یا وقتایی ک مهمون میاد براشون بدون استثنا زنگ می نه میگه بیاید ولی واقعا اعصابم خورد میشه.مگه برا من مهمون اومده؟ب شوهرم اوایل اعتراض میکردم اونم بهم میگفت تو آدم سردی هستی و خلاصه درگیری پیش میومد.
اینم بگم که به خداوندی خدا هررررر روز صبح بدون استثنا مادرشوهر تق تق در میزنه و یا میگه بیا بالا یا مباد میشینه و من با چشملی خوابالو باید ب حرفای تکراری گوش کنم.یا اینکه زنگ میزنه ک بیا کارت دارم منم میرم میبینم میگه تنهام پیشم بشین. عصرها هم 4 ب بعد بدون استثنا میگه بیا .خوب من یه سری کارای دیگه دوس دارم مثلا اهنگ گوش کردن و فیلم دیدن و خاطر نوشتن و ... واقعا دیگه نمیکشم پولم نداریم بریم جای دیگه زندگی کنیم. ب نظرتون واقعا لاید چه رفتاری کنم؟هیچوقتم دلم نیومده تا حالا دلشونو بشکنم همیشه با روی باز باهاسون برخورد کردم ولی دیگه نمیکشم ب خدا. اصلا راحت نیستم تو ی ساختمون. افتضاحه افتضاح