من شهر غریب ازدواج کزدم خیلی ادم مستقلی بودم
هیچ وقت فکر نمیکردم کم بیارم ولی شوهرم اصلا همدلم نبود، منو ول میکزد من شب ها تنها میخوابیدم اون میرفت شهرستان
منم چون کارم شیفتی بپد نمیتونستم برم ،، هر هفته کارش همین بود
هرگز باورم نمیشد ک زندگیم ب اینجا برسه