2777
2789
عنوان

اگر میترسی نخون😰

44 بازدید | 1 پست

سال ۹۵ با یک تور که همه دختر بودیم رفتیم جزیره هرمز 

این جزیره علاوه بر اینکه بسیار زیباست بسیار هم مخوفه و ما هم چیزای زیادی شنیده بودیم 

روز اول بعد از کلی گشت شب موقع خواب با دوستم یجا خوابیده بودم داشت چشمام گرم میشد که دیدم دوستم با ترس داره میگه خب چرا حرف نمیزنی؟ چرا زل زدی چیزی نمیگی!

نگاهشو دنبال کردم دیدم یه آدم قدبلند و چاق که توی تاریکی چهرش مشخص نبود کامل ایستاده کنارمون و حرف نمیزنه گیج خواب بودیم بعد از چند لحظه رفت و منم باز خوابیدم صبح یدفعه یادمون افتاد از هرکس سوال کردیم تو بودی همه گفتن نه 

باز رفتیم جزیره گردی قرار شد عصر بریم قلعه پرتقالیا که میگن خیلی سنگینه و خود اهالی نمیرن سمتش زیاد 

اماده شدیم بریم یدفعه یکی تو گوشم گفت نرو  فکر کردم توهم زدم یدفعه دوستم چنان سردردی گرفت که از چشماش اشک میومد و بخاطر سردرد دوستم ما دونفر نرفتیم 

وقتی بقیه برگشتن خودمون دوتایی گفتیم بریم قایق سواری حداقل 

شب بود رفتیم دونفر قبول کردن ببرنمون چون دریا به شدت مواج بود ایستاده بودیم لب ساحل تا اونا قایق رو بیارن آب میومد محکم میخورد به صخره ها و برمیگشت به دوستم گفتم میخوای نریم خطرناکه میگفت نه 

یدفعه برگشتم دیدم یه مردی در یه خونه قدیمی نشسته و مضطرب پاشو تکون میده سرش پایینه ، حس عجیبی بهش داشتم 

بعد از چند لحظه چند تا مرد سراسیمه داشتن میرفتن گفتیم چی شده گفتن چندتا جوون داشتن شنا میکردن غرق شدن داریم میریم واسه نجاتشون من دیگه واقعا ترسیدم گفتم نریم میگم خطرناکه و کنسل کردیم تا گفتیم کنسله یهو دریا آروووم شد و اون مرده هم نبود دیگه! به دختری که اهل همونجا بود و ما خونه اونارو کرایه کرده بودیم گفتم یه مرد اینجا نبود؟!گفت  تو این خونه سالهاست کسی زندگی نمیکنه 

هم ترسیدم هم بغض کردم انگار کسی بود که نگران ما بود و مراقب ما 

ولی هرچی بود عجیب بود و نتونستم درک کنم چه اتفاقی دقیقا افتاد 

شما تجربه های اینجوری داشتید؟

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز