من مادر شوهرم از تهران اومده خونم یه ماهه
امروز داشتم افطاری درست میکردم ملاقه رو که برداشتم خورد به قابلمه صدای بلندی داد
مادرشوهرم گفت آروم تر مگه دست و پا چلفتی ای
منم گفتم خب ظرفه دیگ ظرف صدا میده
اونم از همون موقع باهام سرد شده افطاری که درست کردم نخورد فقط نون و گردو و چای خورد
الان رفته تو اتاق در هم رو خودش بسته
الان انقد قلبم سنگینه
هر کاری میکنم آروم نمیشم