مامانم بعد فوت بابام سرشو میکوبید به دیوار ...چند دقیقه بعدش میگه خوراکی های توی یخچال رو هم جمع کن من خودم مونده بودم تو کارش....یا بابامو گذاشتیم تو سردخانه برگشتیم نهار سفارش دادن یکی میگه سماق بده اونیکی میگه نوشابه بده !بابا عزیز طرف تو سردخانه اس آخه ....من تا سه روز نتونستم غذا بخورم
من پدرم ناکهانی سکته کرد قبلش هیچ مشکلی نداشت .وقتی خبر دادن من تاشب هرچی ادم اومد رفت من اصلا گریه نکردم اصن انگار شوک شده بودم نمیدونستم چه خبره پسر کوجیکم بغلم بود همش به اون شیر میدادم