یکی از دوستام ماه نهم بارداری بود و سونو تشخیص داده بود که بچه دختره. مادرش برای سیسمونی تمام وسایل و لباس ها رو دخترونه گرفته بود، اسمش رو هم گذاشته بودن آوا. ماه نهم بارداری دوستم خواب می بینه تمام لباس هایی که برای آوا آوردن کرده تن یه پسر. خیلی تعجب میکنه. میگه چرا من لباس های دخترم رو باید بکنم تن یه پسر. اصلا چرا من تن یه پسر باید لباس دخترونه بکنم.
خلاصه دوستم زایمان میکنه و دخترش دنیا می یاد. اسمش هم میشه آوا. آوا پنج ماهش بوده تو خواب رفلکس میکنه و فوت میشه. مادر هم افسردگی میگیره . یکسال و نیم بعد دوستم مجدد باردار میشه و یه پسر به دنیا میاره. یبار که لباس هایی که برای آوا آورده بودن رو تن پسرش کرده بود یاد این خوابش میافته. میگه چه سرنوشتی در انتظارم بوده و خودم بی خبر بودم.