دیشب اومدن خونه خواهرشوهرم یدونه ازین تفگ ترقه ای ها گرفته داده دستش تو خونهدهفتاد متری
با کلی باروتش از وقتی رفتیم تا اومدبم همش شلیک مبکرد بیچاره پدرسوهرم هی میترسید هی هم ملت مبگفتن نکن باز ادامه میداد نه مادرش نه برادرشوهرم چیزی نمیگفتن بخدا میخاستم بگیرم از دستش پرت کنم بیرون
به شوهرم گفتم باز بریم لال بشینی چیزی نگی جم میکنم ترک میکنم اونجارو جای من وسط ادمای بی فرهنگ نیس