ازیه شهر بزرگ اومدم اینجا.باهدف رشداقتصادی اومدم.پیش پدرو مادرم.والبنه ک اولش سختیایی داره چون هنوز پیش مامان بابام هستم منتظرم کلی بدن برم وسیله بچینم.
پدر و مادرت روستا زندگی میکنند از اول اونجا بودن؟ یعنی خودت هم بچه ی روستا هستی؟ برگشتی وطن؟
بله.صادقانه بگم اول خوشحال بودم ک بخاطرکارهمسرم میرم شهر بزرگ..اما بعد یه مدت دیدم بدون سرمایه و پول شهرفقط دردسره.تصمیم گرفتیم برگردیم.و سرمایه جمع کنیم.برای دوتا دخترم رفاه و آسایش درست کنیم.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ببین ماهانه نیستش ک ک کارمندی باشه.سالانه حساب کتاب میکنه.مثلا من بابام همین هفته پیش به چوپوناش مزدشونو داد..نزدیک دویست میلیون شد.اما برای منو شوهرم چون تازه کارم دوماه حساب میکنه.
نبود یسری امکانات شهری تفریحی اموزشی بااینکه با مرکز سهر نهایت ده دقیقه راه بود یه مرکز بهداشت داشت هفته ای یکروز دکتر داشت تازه داروخونه هم نبود ،ازنظر فرهنگی خیلی باهاشون فرق داشتماونا اکثرا فامیل بودن هم شهری من یه غریبه وهنوز طرز فکرای قدیمی بود فضولی بیش از حد توزندگی بقیه سطح اقتصادی پایین ،بچه ها اکثرا به زبان بومی حرف میزدن یه مدرسه که نهایتا ۱۲۰ تا دانش آموز داشت و......