به یاد تاپیک عید : عجیب ترین مسائلی که تو زندگیتون دیدین چی بوده ؟

اوه آره عزیزمن هیچوقت رفتنش برام عادی نشد

وابسته بودم بهش

و این زجر آورترین و بدترین اتفاق زندگیم بود

که بعد از اون کلا زندگیم 

ترکید

آره زیاد میخونم

خدا بهت صبر زیادی بده

گلم

عزیزم

چه جالب شانزده سال اختلاف سنی

ن ندیدم هر وقت اسمشو آوردم داد و بیداد 

پدر مادرش فوت شدن 

بعد من گفتم به اسمته گفت قولنامه زنگوله دار داره آره به اسممه 

چ می‌دونم 

اوم قصش طولانی بید جیگر 

چی بگم والا بیخیال،من خودمم بعد یسال قهر برگشتم و فک کنم شوهرم همه چیزو به نام پدرش زده باشه

اصلا برام مهم نیست مثلا خانواده خودم از لحاظ مالی خیلی ضعیفن اما خداروشکر خوشبختن

راجع ب قسمت نفرینت ذهنم مشغول شد میتونی راجع ب من بگی آیا بچه دار میشم؟؟؟

خداروشکر همش تهش به آرامش وقف شده معجزه زیاد دیدم.

عجیب ترینش برات تعریف کنم اینه که هر کی قضاوتم کرده به سال نکشیده خدا زده دهنش رو با همون موردی که منو قضاوت کرده سرویس کرده 

نمونش یکی تو فامیل سر دیر حرف افتادن بچم شماتت میکرد باورت میشه من بچم راس ۳ سالگیش به حرف اومد ولی اون رفته تو ۵ سال فقط دو سه کلمه حرف میزنم طوری که اصلا روشن نمیشه سن واقعیش رو بگن یه سال کوچیک تر به همه میگن 

تازه همین طرف بچش سر ۴ سالگیش هم راه افتاد 

یکی از عجایب دیگه هم اینه که سر یه مسئله ای همسرم زد زیر چشمم کبود شد بعد یکی از فامیل های همسرم مادر و دختر باهام لجن، انقدرررر خوشحال بودن منو تو اون حال دیدن که خدا می‌دونه 

خدا شاهده سال بعد درست اون موقع ها اونم شوهرش زد زیر چشمش باورت میشه دقیقا همون قسمت دقیقا همون موقعی که برام اتفاق افتاده بود...

صبح همسرم  و پسرمورو فرستادم سر کار و مدرسه اومدم

کنار دخترم خابیدم.

ی لحظه ب چشم هم زدن دیدم ی جای دیگه ام.با این تفاوت که زمین و اسمانش ی رنگ بنفش کمرنگ بود.

نمیدونستم کجام.....ی لحظه دیدم بالای سرم تو اتاقم هستم.

جسدم و بچم و تمام وسایل خونه رو میدیدم.

فهمیدم ک مردم.

همش تقلا میکردم روحم بیافته داخل بدنم و زنده بشم ولی نمیشد.قشنگ یادمه دستم از تو دستم رد میشد.هی تلاش میکرد روحم ک جسمو بلند کنه و همه رو میدیدم....

فقط از خدا اون لحظه خاستم بخاطر بچه هام برگردم😭

میدونی کم و بیش مالی برام مهمه 

خوب مستاجری سخته 

ماشین خوب داشتن 

غذای خوب خوردن 

به موقع دکتر رفتن 

لباس خوب پوشیدن 

ولی بازم خدا رو شکر 

البته صبر که چی بگم زندگیم به دوقسمت تقسیم شد قبل از پدرم و بعد از اون همه چی متفاوت بود جهان تیره و خاکستری شد من ذوق تلویزیون دیدنم حتی ندارم درواقع فقط دارم زندگی میکنم و روزها رو میگذرونم ب امید روزی که ملاقاتش کنم

دقیقا میفهمم چی میگی

چون برای منم همینجور شده 

این ۲۰ سالی گذشت عین کابوسی بود که دیگه هیچی جبرانش نمیکنه

تهش هم مرگه

.

این پدیده بشدت زیاد شده . تعبیر علمیش اینه روح قبل از اینکه جسم کامل بخوابه به خواب رفته