فامیلیم قبلش خیلی باهم خوب بودیم و همو مث دوتا فامیل دوست داشتیم یه مدت پاپیچ شد کیو میخای و بعد از کلی اصرار متوجه شد خودشو میخام من عاشقش نیستم فقط بهش فکر کردم و بهش علاقع دارم . از وقتی فهمیده اونی ک ازش خوشم میاد خودشه همون اخلاق قبلشو داره ولی من بددل شدم همش میگم چرا گفتی بهش.اصن دلم نمخاد باهاش حرف بزنم بزور همون احوال پرسی میکنم و هیچ حرفی ندارم انگا ک باهاش بزنم. ازطرفی شرایطش جوریع ک باید چندسالی وایسمتا بیاد خواستکاری اگه بیاد با این غلطی ک من کردم. چند شب پیشم برام گف ک قبلا یکیو میخاست الان ازدواج کرده یعنی عاشقش بوده. واقعا گیج شدم نمیدونم چیکار کنم از طرفی ایقد میترسم کسی بفهمه ک من بهش ابراز علاقه کردم اول
میشه بهم بگید دقیق چیکار کنم از وسواس فکری دارم دیوونه میشم برا همین موضوع پسرعرو فحش کش نکنم خوبه زورم میاد ک زیر زبونمو کشید
خدایا من عقل درست و حسابی ندارم مراقب من باش 🤧♥️||||||||||||||||از همان دست که دادی به تو بر خواهد گشت جگر خون شده ام خون جگرت خواهد کرد 💔🥀