من پارسال که نامزد بودم
پدر و مادرم رفتن مشهد من دانشگاه داشتم نرفتم
داداشمم موند بخاطره کارای اداری که داشت
من و مامان بزرگم و داداشم موندیم خونه
تا با داداشم بحثم شد گفت تو سند موتور منو گم کردی دادم بهت نگهداری اما گمش کردی درصورتی که اینطور نبود حالا بگذریم از این داستان
من به مامان بزرگم گفتم منم راه میوفتم میرم سمت مامانم اینا (با همکلاسی دخترم اونم میخواد بیاد)و با نامزدم حرف زدم گفت صبر کن نرو دیگه مامان بزرگم گفته بود به نامزدم که من از خونه دراومدم
دیگه لج کردم بلیط گرفتم که برم نامزدم زنگ زد وسط راه منو برگردون
حالا از پارسال مخ منو خورده میگه تو با همکلاسیت میخواستید برید پیش پسر نمیدونم فلان بهمان
سر این قضیه دوست دارم ازش جدا بشم
اتهام هایی که میزنه با خوابیدنم مشکل داره زود بخوابم میگه چرا زود خوابیدی انتظار داره چهارصبح زنگ میزنه از خواب بیدار شم جواب زنگشو بدم
مدام صدا ضبط میکنه کلی اعصبانیم میکنه منم دری وری میگم ضبطشون میکنه
اتفاق پارسال صدها بار گفته برام توضیح بده چرا رفتید دلیلت چی بوده هرچی میگم میگه من که باور نمیکنم